خاك گِل و خاك دل ! تني چند از فضلا در گعده اي اخواني از همسايگان شمالي ايران مي گفتند و خاك حاصلخيز و مناظر دلنشين و مراتع سرسبز و ... خلاصه بر آنچه از خاك عزيز كشورمان در قرارداد ننگين تركمانچاي رفته دريغ و حسرت مي خوردند و بر باعث و باني اين خسارت بزرگ لعن و نفرين مي فرستادند . گفتم : فكر مي كنيد صد سال ديگر آيندگان در باره ما چه خواهند گفت ؟ گفتند : هرچه هست ما خاك نداده ايم !
آهي كشيدم و خاموش شدم ... راستي مگر آنچه ما اكنون به غفلت و سستي و تن آساني و خودخواهي از دست مي دهيم كمتر از خاك زرخيز است ؟
مگر جوانان نخبه اي كه يكي پس از ديگري بار سفر مي بندند و مي روند يا نوجواناني كه به تن اينجايند و به دل بريده و رفته اند كمتر از قطعه اي خاكند ؟
مگر مولايمان نفرمود : "إنما قلب الحدث كالأرض" ؟ دل نوجوان خاك است ! چرا خاك گِل را مي بينيم و حسرتش را مي خوريم اما خاك دل را نمي بينيم و قدر نمي شناسيم ؟
چرا لشكر كشي دشمن با تانك و تفنگ را مي بينيم و غارت خاك گِل را حس مي كنيم اما لشكر كشي دشمن با فيسبوك و اينستاگرام و واتساپ و تلگرام را نمي بينيم و آنچه از خاك دل مي ستاند درك نمي كنيم ؟
آيا صدسال ديگر فرزندان ما نخواهند گفت دلهايي مستعد و فراهم كالميت بين يدي الغسال در اختيار روحانيت و حوزه هاي علميه بود و با تمام وجود در خدمت اهداف انقلابي قرار گرفت كه با خون شهيدان و نفس گرم امام راحل و پايمردي ستودني مقام رهبرى به اوج رسيد اما جماعت عمامه به سر به جاي حفط و حراست اين سرمايه يا به اختلافات سياسي سرگرم شدند يا با دعواهاي حاشيه اي كنسرت موسيقي و گشت ارشاد همه اين سرمايه را به حراج گذاشتند ؟ آيا ما آخوندها هرگز در طول تاريخ چنين فرصتي داشته ايم؟ آيا مي توانيم مسؤوليت و غفلت خود را با شعار و تعارف بپوشانيم؟ آيا نبايد به خدا و شهيدان و به امام و رهبري پاسخ بدهيم در مقابل يكايك دخترها و پسرهايي كه بر فرش باد نشسته و دل از ما و اين سرزمين بريده اند هر چند كه به ظاهر در ميان ما هستند و هنوز فرصت ابراز صريح انقطاع و جدايي خود را نيافته اند ؟