خمخانه (اصطلاح عرفانی): همه عالم غیب و شهادت که از شراب محبت فطری حق لبریزند، و همچنین قلبی که محل ورود غلبات عشق است. (کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی).)
خمخانه در غزلیات حافظ:
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست | می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست | |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت | وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست |
و همچنین:
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست | همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت |
خمخانه در دیوان شمس مولوی:
خمخانه لم یزل جوشیده زان می کز کفش | گشته ویرانه به عالم در هزاران خاندان |
خمخانه در غزلیات سعدی:
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا | بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند | |
ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش | کانها که بمردند گل کوزه گرانند | |
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست | افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند |
خمخانه در غزلیات شاه نعمت الله ولی:
گر تو را عزم عالم قدم است | سر فدا کردن اولین قدم است | |
درد می نوش و درد دل میکش | زانکه این درد و آن دوا به همست | |
می خمخانه را گرانی نیست | رند سرمست باده نوش کم است | |
جرعه ای از می محبت او | خوشتر از صد هزار جام جمست | |
گر حضوری و خلوتی خواهی | بهترین مقامها عدم است | |
لطف او گر جفا کند با ما | او وفا می کند همه کرم است | |
می به شادی نعمت الله نوش | غم مخور خوش بزی چه جای غم است |
خمخانه در گلشن راز شیخ محمود شبستری:
شده زو عقل کل حیران و مدهوش | فتاده نفس کل را حلقه در گوش | |
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست | دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست | |
خرد مست و ملایک مست و جان مست | هوا مست و زمین مست آسمان مست |