مرحوم آیتالله میرزا مهدی غروی اصفهانی رضواناللهعلیه مشهور به میرزا مهدی اصفهانی بنیانگذار جریان تفکیک در سال ۱۳۰۳ هجری قمری در اصفهان متولد شد. در ۹ سالگی پدر خويش؛ میرزا اسماعیل اصفهانی؛ را از دست داد پس از تحصیلات مقدماتی و خواندن اندکی فقه و اصول نزد استادان محلی، در حدود ۱۲ سالگی(۱۳۱۵ ه.ق)، رهسپار كربلاي معلا گشت. بارزترين ويژگي میرزا مهدی اصفهاني برخورد بسیار شديد او با حكمت و عرفان است.
مرحوم آیةالله میرزا مهدی غروي اصفهانی رضواناللهعلیه در سال ۱۳۰۳ هجری قمری در اصفهان متولد شد. در ۹ سالگی پدر خويش؛ میرزا اسماعیل اصفهانی؛ را از دست داد پس از تحصیلات مقدماتی و خواندن اندکی فقه و اصول نزد استادان محلی، در حدود ۱۲ سالگی (۱۳۱۵ ه.ق)، رهسپار كربلاي معلا گشت.
بنا به توصیۀ مرحوم آیةالله حاج آقا رحیم ارباب، از آغاز ورود به عراق، با مرحوم آیةالله العظمی سید اسماعیل صدر (م: ۱۳۳۸ ق) ارتباط مییابد و از مراتب علمی و سلوک روحی وی بهرهمند میگردد. [۱]
مرحوم صدر از شاگردان مرحوم ملا فتحالله سلطانآبادی است و ملا فتحالله از آنجا كه مدتی با مرحوم حاج ملاحسینقلی همدانی (م: ۱۳۱۱ ق) مرتبط بوده [۲] متأثّر از اهل عرفان بوده و از اهل زهد و کرامات نيز به شمار ميآيد، اما سر سازشی با حکمت متعالیه نداشته و با گرايشات عرفاني وحدت وجودي مخالف بودهاست. اين منش فكري ملا فتحالله را به وضوح در آثار شاگرد و ارادتمند خاص وي يعني مرحوم محدث نوری ميتوان مشاهده كرد.
ميرزا مهدي اصفهاني بعد از ارتباط با مرحوم صدر به نجف مهاجرت كرده و مدتي به خدمت مرحوم آية الله سید احمد کربلایی (م:۱۳۳۲ ق) ميرسد. برخي نيز از ارتباط وي با شيخ محمد بهاري و سپس مرحوم قاضي در اين دوره سخن گفتهاند [۳] اما – با توجّه به ارتباط بعدي وي با مرحوم آقا سيّد جمال گلپايگاني - آنچه مسلم است اينكه مرحوم ميرزا استفادۀ سلوكي چنداني از اين بزرگان نكردهاست.
از فعاليتهاي علمي مرحوم ميرزا در اين دوران اطلاعات مستند چنداني در دست نيست. برخي گفتهاند: « در این دوره در نجف اصول را نزد آخوند خراسانی (صاحب کفایةالاصول) و فقه را نیز نزد سید محمدکاظم یزدی (صاحب عروةالوثقى) خواند.» [۴] و از خود ميرزا نقل شده است كه كفايه را در نزد مرحوم آفا سيّد جمال گلپايگاني خوانده است .[۵]
پس از اين دوران و فراگيري مباني فقه و اصول مرسوم، ظاهراً در حوالي سال ۱۳۲۵ه.ق [۶] و پس از انقلاب مشروطه در ایران، اين استاد و شاگرد همراه تنی چند از فاضلان معاصر، مانند آیةالله سید محمود شاهرودی و آیةالله شيخ حسين حلّي که جمعاً بیش از هفت نفر نبودهاند ، اولین دورة درس خارج اصول مرحوم آیةالله میرزا حسين نائینی (م:۱۳۵۵ ق) را تشکیل میدهند.
مرحوم ميرزا پس از حدود سيزده سال شركت در اين درس، توفیق دریافت اجازه اجتهاد از میرزای نائینی را مييابد. اين اجازهنامه كه به تاريخ عيد فطر ۱۳۳۸ ه. ق نگاشته شده بعدها توسط كساني چون آيات عظام آقاضیاءالدین عراقی، سيّد ابوالحسن اصفهانی، و شيخ عبدالکریم حائری یزدی رحمةاللهعليهم مورد تأیید قرار گرفت.
در اين اجازهنامه دربارة ميرزا مهدي اصفهاني آمدهاست:
«... العلم العلّام، و المهذّب الهمام، ذو القريحة القويمة، و السّليقة المستقيمة، و النّظر الصّائب و الفكر الثّاقب، عماد العلماء و صفوة الفقهاء، و الورع التّقي و العدل الزّكي... فليحمدالله ـ سبحانه و تعالي ـ علي ما أولاه من جودة الذّهن و حسن النّظر.»
با توجه به اينكه ميرزاي نائيني كمتر به افراد اجازة اجتهاد ميدادهاند ، اين تعبيرات دربارة ميرزا مهدي ۳۵ ساله به روشني از هوش سرشار و استعداد فوق العادة وي حكايت دارد.
ارتباط ميرزا مهدي اصفهاني با مرحوم سيد اسماعيل صدر از سن دوازده سالگي به بعد هر چند متأثر از انديشههاي ملا فتح الله سلطان آبادی، بذر انتقاد و تنفّر از حكمت و عرفان را در دل او نهاد اما وي را نيز با وادي سير و سلوك و تهذيب نفس آشنا ساخت.
بعدها در نجف، دست ارادت به سوي عارف كامل آيةالله حاج سيد احمد كربلايي رضواناللهتعالىعليه دراز نمود و پس از رحلت آن مرحوم در خدمت سید جمالالدین گلپایگانی در آمد و از ایشان دستوراتی طلب كرد و اذکاری گرفت.
مرحوم سید جمال گلپایگانی با اينكه تقریبا همسن مرحوم میرزا بوده اما از نظر علمي و عملي نسبت به او پيشتاز بودهاست لذا جداي از مباحث علمي در عرصة سير و سلوك نيز مورد استفادة میرزا مهدي قرار ميگيرد به گونهاي كه وي را بايد آخرين استاد سلوكي ميرزا مهدي دانست كه ميرزا آخرين قدمهاي سير خود را در نزد او طي نموده است؛ هر چند خود آسید جمال پذيرش استادي ميرزا مهدي و دادن دستور ذكر به وي را محصول «اصرار بيش از حد او» ميداند و از آن به عنوان يكي از اشتباهات تكرار نشدني عمر خويش ياد ميكند .
به هر حال مرحوم ميرزا در دوران اقامت در عراق در كنار تحصيل رسمي علوم همت خويش را صرف تهذيب نفس و پيمودن مراحل سير و سلوك نيز نمود و تا آنجا پيش رفت كه موفق به ورود در عالم معرفت نفس و خلع بدن گرديد.
توضيح اينكه بزرگان سیر و سلوک برای معرفت نفس مراتبی قائلند. اولین مرتبة معرفت نفس این است که انسان بدون اينكه بميرد و يا بر روي زمين بيفتد در حالت خلسه بتواند با اختيار خويش روحش را از بدن خويش جدا سازد. در اين هنگام انسان با روحش ميتواند پرواز كند و از جايي به جايي ديگر و حتي از شهري به شهر ديگر برود اين حالت را خلع بدن گويند . البته بايد دقت داشت اين حالت با مقام رفيع موت اختیاری تفاوتهاي فراوان دارد از جمله اينكه در موت اختياري انسان واقعاً بدن را ميمیراند و ضربان قلب را از کار مياندازد و در نتيجه بدن كاملاً سرد شود اما خلع بدن صرفاً يك خلسه است كه امكان دارد تا چند ساعت هم طول بكشد و البتّه از برخي نوشتجات ميزرا ميتوان حدس زد كه وي به برخي از مراتب مشاهدات فوق مثالي نيز دستيافته بوده است.
اما حيف و صد حيف كه سرانجامِ اين رابطة سلوكي دگرگونه تقدير شده بود و هرگز به باريابي به محضر يار منجر نشد! مرحوم ميرزا در محضر مرحوم آقا سيّد جمال با اصرار اذكاري را از وي گرفته و به رياضات شاقّي مشغول گشت و ضعف بدني و هواي گرم نجف و اين رياضات سنگين منجرّ به مكاشفاتي غلط براي مرحوم ميرزا شد و پس از چندي سبب ترديد وي در مسير سلوك گشت . در اين اوان است كه وي متوسّل به وجود مقدّس حضرت صاحب الأمر عجّل الله تعالي فرجه الشّريف ميشود و طبق دستنوشتهاي از آن مرحوم در اين ايّام مكاشفهاي ميبيند:
«بالأخره در عالم رؤيا خود را در يكي از مدارس نجف أشرف در حجرهاي ديدم، ورقهاي به دست حقير رسيده كأنّه مثل ورق قرآنهاي باغچهسرائي روسي است ولي ورق او بزرگتر است از اوراق مصحفهاي فعلي. در طرفي از او در عرض ورقه نوشته شده به خط نسخ: «طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارهم» (مظنون حقير آن است كه «لإنكارهم» بود) و اين ورقه خط دور او آب طلا بود و در ظهر ورقه در طول او قريب به آخر ورقه در گوشة چپ نوشته شده بود به خط نسخ: «و قد اقامني الله و انا حجة بن الحسن» [۷]. بعد از اين رؤيا تغييري در حال فقير به تدريج پيدا شد.» [۸]
پس از اين مكاشفه ميرزا يكباره به اشتباه خويش پي ميبرد و اين مكاشفه را به باطل بودن اساس سير و سلوك و كشف و شهود تفسير مينمايد و زين پس نسبت به حكمت و عرفان به شدت به مبارزه و ستيز ميشتابد. و بر خلاف آموزههاي اساسي مكتب عرفاني نجف، نياز به استاد و ارادت به او را با وجود حضرت امام زمان باطل و بلكه به تعبير خود فعل مجانين ميشمارد و استاد خود را در نجف رها مينمايد. [۹]
در همين ايام مريضي ميرزا، مرحوم سید جمال با كمك مرحوم نائيني هزينه و مقدمات سفر وي را به ايران فراهم ميكند و به وي فرمان ميدهد كه: «شما بروید یک سفری در ایران ، آب و هوایی عوض بکنید ، حال و روزتان بهتر شود، دوباره برگردید» و اينگونه ميرزا مهدي به ايران ميآيد. مدت کوتاهی در تهران و سپس ساکن مشهد میشود ولي هرگز به عراق باز نميگردد و ۲۵ سال عمر باقیمانده خويش را در مشهد اقامت میکند.
اين ماجرا و اين مكاشفه هم در نگاه تفكيكيان و هم در چشم مخالفان و منتقدان تفكيك بسيار بااهميت است. دستة اول – با آن كه بر بياعتباري مكاشفات غير معصوم اصرار ميورزند- آن را نقطة آغاز مكتب معارف وحياني و ظهور علم مصبوب بر بشر ميدانند و متأسّفانه بر خلاف نوشتة خود ميرزا به اين رؤياي ساده بال و پر فراواني دادهاند[۱۰] و در مقابل ديگران آن را سرآغاز انحراف شمارند. لذا بهتر است جزئيات آن را از زبان دو تن از بزرگان حكمت و عرفان نيز به نقل مستقيم از معاصرين مرحوم ميرزا بشنويم. ابتدا در محضر علامة سيد محمد حسين حسيني طهراني رحمةاللهعليه مينشينيم:
مرحوم آقا سيد جمالالدين براي حقير نقل كردند كه چند نفر از شاگردان ما دچار خطا و اشتباه شدند؛ و چون ظرفيت سلوك را نداشتند ما به هرگونه بود آنها را روانهي ايران نموديم؛ از جمله آقا ميرزا مهدي اصفهاني بود كه مدتي با اصرار از ما دستور ميگرفت و از جمله دستورها اين بود كه نوافل خود را به نحو نماز جعفر طيار بخواند؛ او در وقتي چنين حالي پيدا كرد كه به هر جا نگاه ميكرد سيد جمال ميديد؛ و ما هرچه خواستيم به او بفهمانيم اين معناي حقيقت وجود نيست؛ بلكه ظهوري است در يكي از مجالي امكانيه و چيز مهمي نيست، نشد؛ و اين رؤيت را دليل بر آن ميگرفت كه در عالم وجود حجت خدا، سيد جمال است؛ و پس از خارج شدن از اين حال، براي او شك و ترديد پيدا شد كه آيا اين سير و سلوك حق است و يا باطل؟ و روزي كه در وادي السلام رفته بودهاست در مكاشفهاي ميبيند كه حضرت بقيةالله ارواحنا فداه كاغذي به او دادند و در پشت آن كاغذ به خط سبز نوشتهاست: أنا الحجة ابن الحسن. خودش اين مكاشفه را تعبير به بطلان سير و سلوك خود نموده؛ و از آنجا از عرفان و پيمودن راه خدا زده ميشود . [۱۱]
و سپس نزد دانشمند مكرم مرحوم استاد حاج سيد جلالالدين آشتياني ميرويم:
اين مخالفت با فلسفه در مشهد، تاريخچهاي دارد و آن برميگردد به زمان آقا ميرزا مهدي اصفهاني كه شاگرد ميرزا حسين نائيني بودهاست. او در ابتدا ميرود و همان طريقة آخوند ملاحسينقلي همداني و آقا شيخ محمد بهاري و آقا سيد مرتضي كشميري را انتخاب مي كند. روزه زياد مي گيرد؛ نماز زياد ميخواند؛ اذكار وارد شده از أئمه را انجام مي دهد ، مدتي اين كار را مي كند. آقاي خوئي براي من نقل كرد؛ از آقاي ميلاني هم شنيدم كه مرحوم آقا شيخ ابوالقاسم اصفهاني كه استاد آقاي بروجردي رحمةاللهعليه بود ميگفت : مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني پنجاه دينار به من داد و گفت: ايشان را ببر ايران و معالجه اش كن! ما آمديم شميران جائي گرفتيم. پس از مدتي حالش بهتر و سرانجام خوب شد. بعد ميرود نزد مرحوم آقا ميرزا احمد آشتياني كه شاگرد نائيني بود و با وي دوست بود و مهمان او مي شود؛ بعدها آقا ميرزا احمد ميگفت: شواهدالربوبية را پيش من ميخواند؛ اما فهم مطالب فلسفي برايش از أصعب امور بود. در ابتدا چنين عقايدي را نداشت؛ اما پس از آن كه به اصفهان رفت كار به جائي رسيد كه از عرفان سرخورد و به جان فلسفه افتاد. [۱۲] و [۱۳]
در سال ۱۳۴۰ ه.ق مرحوم میرزا در سن ۳۷ سالگی به عنوان یک فاضل جوان و مجتهدی میان سال وارد حوزة خراسان شد. و طبيعي است كه تراجم نویسان آن دوره به مرحوم میرزا در عِداد علماء اشاره ننمودهاند.
از آنجا كه به تازگي عقايد پيشين را رها كرده و هرآنچه را تاكنون برآن بوده غلط پنداشتهبود، هنوز داراي مكتب فكري سامان يافتهاي نبوده و لذا در آغاز كار عقايد خويش را ابراز نميكرد ولي به زودي تصمیم گرفت که دوباره از صفر شروع كند و بر پايه معارف اهل بیت عليهمالسلام نظام فکری منسجمی را پايهريزي نمايد.
ميرزا در اولين گام به مدرسة پريزاد رفت و درس سطوح عاليه و سپس خارج اصول خويش را داير ساخت [۱۴] و انديشههاي استاد خود مرحوم نائيني را به تقرير مينشست.
اين درس براي طلاب جوان از جاذبه فراوان برخوردار بودهاست زيرا كه ميرزاي نائيني از مبتكرين علم اصول است و در بسياري از مواضع اختلافي شيخ انصاري و آخوند خراساني به دفاع از شيخ پرداخته و نظر آخوند را رد ميكند. پس طبيعي است كه اين حرفهاي تازه كه آن زمان هنوز به مشهد نرسيدهبود، مشتري فراوان داشته باشد از همين روست كه جمعي از اعلام و بزرگان نسل بعد حوزة خراسان از همين حلقة درسي برخواستهاند.
نكتهاي كه در اين مقطع تاريخي همچنان مبهم و گنگ باقي ماندهاست اينكه چرا مرحوم ميرزا سخنان استاد خويش را به خود نسبت داده و هيچ گاه مبتكر اصلي اين سخنان را معرفي نميكردهاند؟!
چندي بعد كه تقريرات ميرزاي نائيني چاپ شد آشكار گرديد كه اين سخنان همه از آنِ ديگري بودهاست و بنيانگذار اين مكتب اصولي نه شخص ميرزا مهدي است . واقعة ديگري كه به افشاگري در اين زمينه منجر شد سفر شيخ موسي خوانساري (مقرر فقه مرحوم نائيني) به مشهد بود او پس از اينكه ديد ميرزا مهدي در درس خود از استادشان نامي نميبرد، بسيار رنجيده خاطر، تصميم گرفت كه شش ماه در مشهد بماند و به تدريس خارج اصول بپردازد. اما در مقابلِ ميرزا مهدي كه در درس پيوسته ميگفت: قال صاحب الكفاية فأقول (آخوند خراساني؛ صاحب كتاب كفايةالاصول؛ چنان ميگويد اما من چنين ميگويم) شيخ موسي خوانساري در درس خويش اين عبارت را به كار ميبرد كه قال صاحب الکفایة فقال استاذنا المیرزا النائینی (آخوند خراساني چنان ميگويد اما استاد ما ميرزاي نائيني چنين ميگويد) .
به هر حال میرزا مهدی اصفهاني از آنجا كه بر مباني اصولي مرحوم نائینی بسيار مسلّط بود و از شاگردان مبرّز وي به شمار ميرفت توانست با تقرير آن درسهاي ناشنيده در مشهد، از جايگاه علمي مناسبي برخوردار شده و شاگردان فراواني تربيت نمايد.
اوج اين درسها در سالهاي ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ قمري برگزار شدهاست ايامي كه مرحوم ميرزا بعد از نماز مغرب و عشاء درس را آغاز مينمود و مباحث اصول فقه را با حرارت و نشاط فراوان تقرير و تبيين ميكرد.
پس از محكم شدن پايگاه ميرزا در حوزه وي شروع به تدريس معارف به صورت رسمي نموده و عقائد خاص خويش را آشكار نمود. روزهاي پنجشنبه و جمعه به دروس معارفي اختصاص يافت [۱۵] محصول درسهاي آن دوره بعدها به مهمترين تقريرات ميرزا مهدي اصفهاني تبديل شد. تقريراتي كه شيخ محمود حلبي از درس مينوشت و خود ميرزا تصحيح و تأييد ميكرد.
از شاگردان مرحوم ميرزا در اين دوره ميتوان از اين افراد نام برد: شيخ هاشم قزويني، شيخ مجتبي قزويني، شيخ محمد حسن بروجردي، شيخ محمود حلبي تولايي ، شيخ كاظم دامغاني، شيخ غلامحسين محامي بادكوبهاي و شيخ هادي مازندراني.
در برخي از نقلهاي شفاهي از تدريس دروس مقدماتي و سطح حوزه توسط مرحوم ميرزا ياد شدهاست كه با توجه به آنچه در آينده خواهد آمد كه بسياري از شاگردان وي در هنگام ورود او نوجواناني خُرد بودهاند، صحيح مينمايد و گوياي اين حقيقت است كه وي عدهاي از طلاب مبتدي را بر اساس مباني خويش تربيت نموده و قدم به قدم با خود همراه ساختهاست تا جايي كه در سالهاي بعد شاهد حضور ارادتمحورجمعي از فضلاي جوان در گرد وي هستيم.
ورود مرحوم ميرزا در سال ۱۳۴۰ ه.ق (= ۱۳۰۰ ه.ش) به مشهد مقارن است با قدرت يافتن خاندان پهلوي در ايران . رضاخان در دو دهه سلطنت خود بر ايران تمام توان خود را در براندازي حوزههاي علمي شيعي صرف نمود. هرچند كه هرگز به هدف شوم خويش نرسيد ولي توانست به ويژه در سالهاي پاياني حكومتش، حوزة علميه خراسان را چون ديگر حوزهها از رونق بيندازد. حلقة درسي مرحوم ميرزا نيز از آسيب در امان نماند و تعطيل گشت.
شهريور ۱۳۲۰ ه.ش و فروپاشي استبداد رضاخاني به يكباره روحي تازه در تن از رمق افتادة حوزة علمية خراسان دميد. مرحوم ميرزا از جمله كساني بود كه بسيار كوشيد تا دوباره درسها بر قرار شود و جامة رشد و بالندگي بر قامت طلاب مشهدي راست آيد. و از اين جهت وي حق بزرگي بر حوزة خراسان دارد.
بار ديگر ميرزاي اصفهاني به مدرسه پريزاد رفت و درس خارج اصول خويش را داير ساخت. با اين تفاوت نسبت به دورة اول كه اين بار درس خلاصهتر و با سرعت بيشتر بيان ميشد و مرحوم ميرزا نظرات اجتهادي خويش را نيز مطرح ميساخت .
دروس معارفي نيز به صورت عموميتري احياء شد و به مدرسة نواب منتقل گرديد اما درسهاي پنجشنبه و جمعه مدتي به صورت خصوصي براي چند تن از شاگردان، برقرار بود و بنا بر برخي نقلها اين جلسات گاه تا سه ساعت به طول ميانجاميد .
دروس معارفي مرحوم ميرزا دو ويژگي مهم داشت: يكي تكيه فراوان بر روايات معصومين و تلاش براي خالص سازي معارف ديني از هر آنچه سخن غيرمعصوم است و ديگري مخالفت شديد با حكمت و عرفان.
گذشت كه در حوزة خراسان از ديرباز مخالفت با علوم عقلي رواج داشته و فضاي عمومي از حكمت و عرفان بيخبر بودهاست، پس طبيعي است كه خيلي زود انديشههاي مرحوم ميرزا پذيرفته شود به ويژه اينكه وي پيوسته آنها را معارف اهل بيت ميناميد و برخورد شديدي با مخالفين داشت.
اقبال عمومي حوزه خراسان به دروس معارفي مرحوم ميرزا – خصوصاً پس از شهريور ۱۳۲۰ كه بزرگان اساتيد فلسفه به رحمت خدا رفتهبودند- سبب شد كه رفته رفته وي از عالمي اصولي به يك استاد معارف تبديل شود به ويژه اينكه گرايشات اصولي مرحوم ميرزا در سالهاي آخر عمر بسيار كمرنگ شدهبود تا آنجا كه به گزارشي در اين دوره خارج اصول آن مرحوم شش ماه طول كشيده و بسياري از مباحث را رها كرده و ميگفته كه اين بحثها فائده ندارد. و طلبهها را سفارش ميكرد :
«خيلي خودتان را به دروس سطح و ادبيّات معطّل نكنيد. يك مقدار بياييد بالا، تا با حقائق و معارف و أحكام الهي آشنا شويد» .
آري ميرزا مهدي اصفهاني در آغاز با تربيت شاگردان مبتدي و ارائة مباني اصولي ميرزاي نائيني به حوزة علميه خراسان توانست خود را آهسته آهسته به عنوان يكي از علماي مشهد معرفي كند در ادامه و پس از خفقان رضاخاني با تلاش براي احياء اين حوزة مقدسه جايگاه خود را تثبيت كرد و در اين هنگام كمكم از تدريس علم اصول دست كشيد و به تدريس و ترويج انديشههاي خود روي آورد و اينگونه توانست در مدت بيست و پنج سال حضور خود در مشهد مكتب تفكيك را بنا نهد.
بارزترين ويژگي میرزا مهدی اصفهاني برخورد بسیار شديد او با حكمت و عرفان است به گونهاي که وي حتي بر فراز منبر نيز در نقد مباني عرفانی شدیداً به هیجان میآمد و عنان اختیار خود را از دست میداد و به سادگي دربارة عرفان و عرفای بزرگ و حتی به کسانی که زنده بودند ناسزا میگفت.
اين جسارتها گاه آنقدر شديد ميشد كه حتي دلباختگان و شيفتگان ايشان در جواز اقتدا به آن مرحوم شك ميكردند چنان كه در بين ارادتمندان ايشان در خراسان معروف است كه در مجلسي چنان تعابير مرحوم ميرزا نسبت به حكما تند شد كه آيةالله ميرزا جواد آقاي تهراني پس از درس به دليل اينكه ميخواست در نماز ايشان شركت كنند از وي تقاضا نمود كه استغفار كند.
مرحوم آقا سيد محمد حسن قاضي رحمهالله؛ آقازادۀ ارشد عارف رباني عالم بالله و بأمرالله مرحوم آيةالله حاج ميرزا علي قاضي قدسسرّه در مصاحبهاي ميگويند:
«من يك ماه رمضان در مشهد بودم و پاي منبر آقاي ميرزا مهدي اصفهاني حاضر شدم، ايشان سر منبر ميرفت و زياد هم عصباني ميشد و به پدرم ناسزا ميگفت. صراحتاً ميگفت: «آن سيدي كه در نجف است، ريشش قرمز است و قدش كوتاه است و فلان ....» بعضيها به او گفتند: «پسرش پاي منبر شما اينجا نشستهاست.» بعد از آن آمد و از من خيلي عذر خواست و حتي يك روز مرا به منزلش براي افطار دعوت كرد. من منبرهاي او را مينوشتم و وقتي به نجف رفتم آنها را به آقا نشان دادم . پدرم گفت: «اينها چيست كه تو نوشتهاي؟ هرگز آقا ميرزا مهدي اصفهاني يك چنين حرفهايي نميزند. مگر ديوانهاي تو! آنها را دور بينداز!» من هم آنها را دور ريختم. بعد از حدود سي سال كه كتاب ابواب الهدي چاپ شد، آن را خواندم ديدم صد رحمت به آنچه در مشهد شنيدم!» [۱۶]
گويا ناظر به همين گونه برخوردها بودهاست، سخن مرحوم آيةالله بهجت قدّسسرّه كه:
«آقا ميرزا مهدي به كساني سبّ مينمود كه آنها را ميشناختم كه شبها در هنگام خواب آنقدر از عشق و خوف خدا اشك ميريختند كه بالش ايشان خيس ميشد؛ ولي شنيدم كه ايشان در آخر عمر توبه نمودهاست و چون شنيدم كه توبه نمودهاست گاهي مشهد سر قبر او ميروم.»
مرحوم ميرزا بزرگان حكما و عرفاي مسلمان را مشرك، تابع شيطان، برادران يهود، مخاصمهكننده با انبياء و ... ميشمرد.
مرحوم شيخ باقر علمالهدي در پايان کتابی با عنوان سدّ المفر علي القائل بالقدر حدیثی را در شش صفحه آورده كه در آن مفصلاً عذاب کفار را شرح شد ه است و پس از آن مینویسد:
«استاد اساتید ما مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی میفرمودند این حدیث در وصف عذاب یهود و نصاری نیست بلکه این حدیث در وصف عذاب فلاسفه و عرفاست . چون از مضامین حدیث بدست میآید که این کافران ، کافرانی نبودند که صراحتاً به کفر خود اعتراف کنند بلکه اینها کافری مسلمان نما بودند و کافران مسلمان نما چه کسانی هستند . فلاسفه هستند و عرفا. این ها هستند که قیافه شان مسلمان است باطنشان کافر است .» [۱۷]
اين برخوردهاي افراطي سبب شد كه در عصر ميرزا طلاب مشتاق به خواندن فلسفه مجبور شوند اين دروس را مخفيانه بخوانند. [۱۸]
البته ناگفته نماند كه ميرزا گرچه تا آخر بر عقائد خود باقي بود ولي از اهانت به بزرگان در يكي دو سال آخر عمر توبه نمود:
از مرحوم آيةالله بهجت نقل ميكنند:
« ايشان [آقا ميرزا مهدي] در اواخر عمر از آنچه در مورد فلسفه و فلاسفه گفته بود برگشته بود اين معني براي من ثابت شدهاست. آقاي خميني ميفرمود: [آقا ميرزا مهدي] ميخواست دست مرا ببوسد. گفتم: براي چه؟ [آقاي خميني] پاسخ داد: نميدانم شايد كتاب كشفالأسرار را ديده.» [۱۹]
فلسفه اسلامي به ويژه در قرائت صدرائی آن از سختترین علوم انسانی است و علاوه بر هوش بسیار عالی و پشتکار و استاد خوب؛ ناگزير از تهذیب نفس و توسّل و عبادت است. لذا اجتهاد و نظريه پردازي در آن نياز به صرف عمري سي ساله دارد.
شاهد بر اين سخن كلام مرحوم علامه طباطبائی قدّس سرّه است كه در مصاحبهای پس از شهادت آیةالله شهید مطهری (ره) ميفرمايند:
«در عین حال أخیراً خودش صاحبنظر شده بود. نظر داشت، یعنی چیز میفهمید، حکم میکرد، بهترین تعبیرش همین است که نظر داشت.»
يعني كسي مانند شهيد مطهري با آن نبوغ و پشتكار مثال زدني، با آنكه سالها قبل از تشرّف علامه طباطبائی به قم فلسفه خوانده و از حدود بيست و پنج سالگي نيز در درسهای ايشان شرکت داشتهاست در اين اواخر يعني پس از سي سال کار فلسفی، به درجه اجتهاد در فلسفه رسیده و فیلسوف گشتهاند.
اين سخن به روشني نشان ميدهد از «فلسفه خواندن» تا «مدرّس فلسفه شدن» و تا «فیلسوف شدن» به طور طبیعی لاأقلّ ۲۰ سال براي افراد تيزهوش فاصله است. با اين حال تفكيكيان مدعياند که: مرحوم میرزا تسلّط فوقالعادهای به فلسفه و عرفان داشته و لذا توانسته بساط فلسفه و عرفان را از مشهد جمع نمايد.
در زندگاني مرحوم ميرزا هيچ گزارشي از درس گرفتن فلسفه و عرفان نظري در نزد اساتيد يافت نميشود بلكه بالعكس برخي از كساني كه در شكلدهي شخصيت اوليّه وي تأثيرگذار بودهاند ميانة خوبي با حكمت و عرفان نداشتهاند. لذا تاريخ نگاران مكتب تفكيك گرچه گاه در فلسفهداني وي سخنسراييها كردهاند اما هرگز از استاد فلسفه و عرفان وي ياد نكردهاند.
از اين گذشته نقلهائی نیز که از مرحوم میرزا در تاریخ آمده، شاهد آن است که مرحوم میرزا در مدت اقامت در عتبات عاليات، حكمت و عرفان را به شکل تخصصي نخواندهاست.
از ایشان نقل شده که پس از برگشت از نجف در طهران مدّتی نزد مرحوم آقا میرزا أحمد آشتیانی، «شواهد الربوبیه» میخواندهاند و مرحوم آقا میرزا احمد میفرماید: «أما فهم مطالب فلسفی برایش از أصعب امور بود».
و در مشهد در حدود سن پنجاه سالگی از مرحوم میرزا مهدی آشتیانی تقاضا میکند که «مصباح الأنس» را برایش به صورت خصوصی تدریس کند و شش ماه این درس به طول میانجامد.
اگر مرحوم میرزا در نجف تحصیلات عالی فلسفی و عرفانی داشتند، و نه در حدّ یک فیلسوف و عارف نظري بلکه لاأقل در حدّ یک مدرّس قویّ، فلسفه و عرفان میدانست، دیگر محتاج نبود که در اين سن در درس «شواهد الربوبیه» و «مصباح الأنس» شرکت کند.
توجّه به اين گزارش نيز از زبان آيةالله موسوي اردبيلي بسيار حائز اهميّت است:
«مرحوم امام خميني بارها در درسهاي ميرزا براي آگاهي از مسلك او – نه براي استفاده- شركت كرده بود. ايشان در گوشهاي مينشست و كاملاً سكوت مينمود و هرگز اشكال نميكرد. روزي ميفرمودند: ميرزا فلسفه و عرفان نميدانست و مسائل را اشتباه فهميده بود!»
گوياترين شاهد بر ناآشنايي مرحوم ميرزا با حكمت و عرفان آثار اوست كه جملگي از مطالب دقيق فلسفي تهياند به ويژه مهمترين اثر وي يعني ابواب الهدي كه در آن گاه سادهترين مسايل فلسفي خلط شدهاست.
شاگردان ميرزا مهدي اصفهاني دليل ديگر ماست بر اين مدعا. آثار آنان جون «بیان الفرقان» و «میزان المطالب» و «عارف و صوفی چه میگویند؟» و «تنبیهات حول المبدأ و المعاد» داراي دهها خطاي فلسفي است به گونهاي كه گاه مؤلفين در فهم سادهترين اصطلاحات فلسفي به خطا رفتهاند كه شرح آن مجال ديگري ميطلبد.
چنانكه از اين پس خواهد آمد هيچ يك از فلاسفه و يا مدرسين فلسفه نيز در مشهد به ميرزاي اصفهاني اقبالي نشان ندادند و فقط جمعي از طلاب جوان و نوجوان شيفتة آن مرحوم گشتند.
گاه تفکیکیان در اثبات فلسفهداني مرحوم میرزا از آیةالله محسنی ملایری نقل ميكنند که پس از ارائۀ مطالبي از درس میرزا بر آقا بزرگ حکیم، ایشان فرمودهاند:
«عجب مطالب عرشی، عجب مطالب مهمّی، تا کنون از کسی نشنیده بودم. حتماً به درس ایشان بروید و بیایید مطالب را به من هم بگوئید».
این استدلال صحيح نيست زيرا متخصص نبودن ميرزا در فلسفه و عرفان به معناي آن نيست كه انديشههاي مرحوم میرزا بتمامه باطل و بيارزش باشد، بلكه مسلّم است كه مجتهدي كه سالها در وادي سير و سلوك عملي بوده و با آراء بديع عرفاي نجف أنس گرفته است در سخنانش نكات مفيد و تازه نيز يافت ميشود.
شخصيت علمي مرحوم میرزا تا حدودي از عرفای بزرگ نجف تأثير پذيرفتهاست و آثار گرایشهای شديد عرفانی در تألیفات ایشان کاملاً نمایان و بسیاری از مطالب عرشی مرحوم سیّد أحمد کربلائی و ديگر عرفای نجف با تغییراتی در آثار مرحوم میرزا آمدهاست. لذا طبيعي است كه مطالب عرشی عرفای نجف، كه گاه در لابه لاي سخنان ميرزا مطرح ميشد برای آقا بزرگ حکیم، كه حکیمي مشائی و مدرّس فلسفه بوده و در عرفان تخصّصي نداشته است،[۲۰] تازگي داشتهباشد. [۲۱]
عجيب آنكه شاگردان ميرزا مهدي اصفهاني چون عرفان نمیدانستند آن مطالب عرشی را از بين معارف ميرزا انکار نموده و آهسته آهسته از مكتب تفكيك حذف نمودند وچنانكه اشاره خواهد شد هرچه از عمر تفكيك گذشت و ميگذرد فاصلة فكري تفكيكيان با ميرزا بيشتر ميشود.
اختلاف فكري ميرزا با شاگردان خود به ضميمة آشفتگي آثار ميرزا و قابل دفاع نبودن بسياري از مباحث آن سبب شد كه با گذشت چندين دهه از وفات وي نيز شاگردان آثارش را طبع ننموده و بيمهري عجيبي به آن نمايند! میرزا جواد آقاي تهراني و شیخ مجتبی قزويني با آنكه آثار گوناگون خود را به چاپ رساندهاند، ولي هرگز به نشر آثار استادشان اقدام نكردند و يا مرحوم آیةالله مروارید و آیةالله نمازي که حتی در اصلاح و تغییر آثار میرزا مجاز بودند،[۲۲] به نشر آثار ميرزا همت نگماشته بلكه به نقلي آیةالله مرواريد مخالف اين عمل نيز بود و در عوض در معرفي مباني مكتب تفكيك کتاب «تنبیهات حول المبدأ و المعاد» را نشر داد که تفاوتهاي بنياديني با آراء مرحوم میرزا دارد. برخی از فضلای معاصر معتقدند برای نقد مکتب تفکیک چاپ و نشر آثار مرحوم میرزا کافی است و اگر «تقریرات» و «معارف القرآن» منتشر شود، هر فرهيختهاي از مکتب تفکیک روي خواهد تافت.
و ای کاش تفكيكيان به جای تكرار ادعاي فلسفهداني مرحوم ميرزا يا نقل اين مطلب از افراد غير متخصص در فلسفه، برخي از معارفي عرشي وي و انتقاداتش بر فلسفه را منتشر نمايند تا هم صدق ادعاي ايشان آشكار گردد و هم دیگران نیز از آنها بهرهمند گردند.
باري ميرزاي اصفهاني پس از بيست وپنج سال تلاش پيگير در ترويج علوم اسلامي و تربيت طلاب در نوزده ذي الحجة ۱۳۶۵ه.ق (هفدهم ابان ۱۳۲۵) در مشهد مقدس درگذشت و تشييع مفصّلي از او به عمل آمده و در حرم مطهر دفن شد.[۲۳]
از مرحوم ميرزا آثار فراواني باقي مانده كه برخي به قلم خود وي و برخي تقريرات دروس وي است. مرحوم ميرزا به نقلي در نجف نيز نوشتجاتي داشته كه پس از تحوّل روحي و قصد آمدن به ايران همه را به آ بريخته است و آثار بر جاي مانده از وي همگي مربوط به دورة حضور در مشهد است. به علّت سير تحولات روحي ميرزا در ۲۵ سال حضور در مشهد در اين آثار مطالب ضد و نقيض و آراء متغاير زياد به چشم ميخورد. برخي از مهمترين اين آثار عبارت است از:
۱. حكيمي؛ محمد رضا، مكتب تفكيك، ص ۲۱۳؛ علامه مجلسي اخباري يا اصولي، ص۲۵۱
۲. در برخي از نقلها وي را همجوار بلكه همخانه مرحوم ملا حسينقلي همداني دانستهاند و برخي حتي مدعي شدهاند كه وي سي سال چراغكش ايشان بودهاست و به بركت اين امر به مقامات معنوي نائل شدهاست گرچه در اواخر عمر رابطۀ وي با اين عارف بزرگ رو به تيرگي نهاد (ر.ك: مهر تابان، ص )
۳. حكيمي؛ محمد رضا، مكتب تفكيك، ص ۲۱۳
۴. علامه مجلسي اخباري يا اصولي؟، ص ۲۵۰، مكتب تفكيك، ص ۲۱۳
۵. ملكي ميانجي، علي، علامه مجلسي اخباري يا اصولي؟، قم ، دليل ما، ۱۳۸۵، ص۲۵۳، به نقل از: برنامة سيماي فرزانگان صداي جمهوري اسلامي ايران در مصاحبه با آقاي حاج سيّد أحمد گلپايگاني
۶. دربارۀ تاريخ ارتباط درسي ميرزاي اصفهاني با ميرزاي نائيني رك: مقدّمة ابواب الهدي، مقدّمه، ص ۲۸ - ۳۳
۷. ظاهراً صحيح الحجة با الف و لام بايد باشد و همچنين با تأمّل در آنچه در سطور آتيه از مرحوم سيّد جمال خواهد آمد ابن با الف مناسبتر است.
۸. ابواب الهدي، مقدّمه، ص ۲۷
۹. رك: ابواب الهدي، باب ۲۳، ص ۴۱۳؛ هر چند كه بعدها رابطة خود ميرزا با شاگردانش رابطة مريد و مرادي بوده است و حتي ايشان شاگردان را به انجام برخي مستحبات و گفتن پارهاي از اذكار و اوراد فرمان ميداد.
۱۰. طبق نقل خود ميرزا اين امر در رؤيا اتفاق افتاده است، ولي مرحوم حلبي دربارة آن ميگويد: «حضرت در بيداري بر سر قبر هود و صالح در وادي السلام نجف تشريف فرما شدند بر او تجلّي كردند.»(دروس معرف الهيّه، جلسه اوّل، ص۷) و محمد رضا حكيمي به واسطۀ همين رؤيا ميرزاي اصفهاني را جزء تشرّف يافتگان به محضر حضرت صاحب الأمر در غيبت كبري ميشمرد(مكتب تفكيك، ص۲۱۶).
بنا بر نقل ميرزا ورقهای به وي به دست وي رسيده كه در آن جملات مزبور نوشته شده است و ايشان ظاهراً چنين تفسير كرده كه ورقه را حضرت دادهاند ولي شاگردان وی گاه آن را به عنوان فرمايش شفاهي حضرت نقل كردهاند(متأله قرآني، به نقل از شيخ مجتبي قزويني) و گاه ادعا كردهاند كه نواري سبز بر سينة حضرت بوده كه بر آن اين عبارات نوشته بوده است(شيخ محمود حلبي، دروس معارف الهيه، ص۷و۸) (و رك: مستدرك سفينة البحار، ج۱۰، ص ) به هرحال اين رؤياي ساده دليل بر مشاهده حضرت نيست و حتي بر فرض مشاهده در عالم رؤيا دليلي بر صحّت اين رؤيا وجود ندارد و بر فرض صحّت رؤيا نيز فرمايش حضرت دليل بر بطلان راه سير و سلوك نيست؛ زيرا طريقة عرفاني مرحوم آقا سيّد جمال و مرحوم قاضي كاملاً متّخذ از طريق اهل بيت عليهم السلام بودهاست.
۱۱. جنگ خطي علامه حسيني طهراني، ج۱۵، ص ۸۰؛ اين مضمون از ديگر ثقات چون مرحوم آية الله نجابت و مرحوم آية الله سيد علي گلپايگاني نيز نقل گرديده است.
۱۲. انديشه كيهان ( شماره ۱ - شهريور و مرداد ۱۳۴۶ در ص ۲۴ و ۲۵ )
۱۳. با تأمّل در اين نقلها روشن ميشود مكاشفة ميرزا مربوط به سال آخر اقامت ايشان در عتبات و حدود سنّ ۳۶ يا ۳۷ سالگي بوده است نه چنانكه برخي پنداشتهاند كه اين حادثه در ۳۰ سالگي رخ داده و دورة ۷ هفتسالة آخر اقامت ميرزا را در نجف با آب و تاب فراوان دورة استفادة وي از درياي معارف خالص شمردهاند(رك: مكتب تفكيك، ص ۲۱۴- ۲۱۹)
۱۴. برخي مدعي شدهاند كه مرحوم ميرزا ابتدا به درس سطح يا خارج مرحوم شيخ هاشم قزويني (۱۳۱۰- ۱۳۷۹ ه.ق) مينشيند ولي چون شيخ هاشم مقام علمي وي را بالاتر از خويش ميبيند، جاي استاد و شاگرد عوض ميشود ( ر.ك: تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي(تاريخ حوزة علميةقم)، ص۷۵ به نقل از شيخ محمد رضا محامي؛ كيهان فرهنگي شمارة ۲۵۹ مقالة تنديس دانش و پارسايي ص ۳۴و۳۵ به نقل از محمد رضا حكيمي) ولي آية الله واعظ زاده خراساني جريان را از خود مرحوم شيخ هاشم به شكلي متفاوت نقل ميكند(همان، ص۱۱)
۱۵. از برخي از گزارشها شايد چنين بدست آيد كه ميرزا مهدي اصفهاني پس از ورود خود به مشهد مباحث معارفي را به صورت پراكنده مطرح ميساختهاست (ر.ك: گزارشي از سابقة تاريخي و اوضاع كنوني حوزة علميه مشهد، ص ۲۶) اما بيگمان درسهاي پنجشنبه و جمعة مدرسة پريزاد اولين دورة منسجم معارف مرحوم ميرزا بودهاست.
۱۶. كيهان فرهنگي، آذر ۱۳۸۲،شمارة ۲۰۶ ، ص ۱۱، يادنامة عارف كبير سيد علي قاضي؛ كرامت نفس و بزرگواري مرحوم قاضي در مقابل برخوردهاي ناصواب مرحوم ميرزا بسيار قابل تأمل است.
۱۷. سدّ المفر علي القائل بالقدر ص ۶۱۹
۱۸. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي(تاريخ حوزه علميه قم)، ص ۷۷، به نقل از آية الله شيخ محمدرضا محامي
۱۹. زمزم عرفان ص ۱۳۴ اين مطلب از طرق ديگري نيز از ثقات نقل شدهاست؛ باید توجّه کرد که مرحوم میرزا از برخوردهای خلاف شرع خود نسبت به فلسفه و فلاسفه توبه کردهاند، نه از اعتقادات سابق و اینچنین نبوده که ایشان عقائد پیشین خود را رها نموده و حقّ را یافته باشند.
۲۰. رک: تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخّر، ص ۳۵۳ ـ ۳۵۴؛ نگاه حوزه ضمیمه مجلّه حوزه (۳)، ص ۱۰ ـ ۱۳
۲۱. با این همه میدانیم كه آقا بزرگ حکیم و فرزندش مرحوم آقا میرزا مهدی شهیدی و سائر تابعین ایشان هرگز به مکتب مرحوم میرزا معتقد نگشتند، لذا بايد گفت این «مطالب عرشی» جزء پایههای اصلی مکتب تفكيك نبودهاست. مضافاً به اينكه وجود چند «مطلب عرشی» در یک دستگاه فکری، دلیلی بر «عرشی بودن» آن دستگاه و آن مکتب نیست
۲۲. ابواب الهدی؛ ص ۱۶
۲۳. رك: تقويم تاريخ خراسان، ص۱۰۰؛ ابواب الهدي، مقدمه، ص۳۸؛ كيهان انديشه، شمارة ۲۵۹، ص۱۱
۲۴. ابواب الهدي، مقدمه، ص۳۹