* فکر کنم درس و دانشگاه مسیر زندگی مرا عوض کرد. شاید اگر تهران دانشگاه قبول نمیشدم، علی دایی نمیشدم. سال ۱۳۶۶ و هم سال ۱۳۶۷ دانشگاه شریف قبول شدم که ما را به خاطر پوشیدن شلوار جین و کاپشن در اردبیل رد کردند!
* اواخر دانشجویی من بود که شما (فردوسی پور) به دانشگاه شریف آمدید. تیم ما خوب بودند. بچههای متالوژی خوب بودند و با بقیه فرق داشتند! بچههای دانشکده ما یک مقدار از شما خشنتر بودند.
* سه سال و نیم در خوابگاه زندگی کردم. نمیتوانستم سر کلاس حاضر شوم. سال دوم که به تیم تاکسیرانی رفتم، فوتبال زیاد وقتم را میگرفت. همان موقع در کار پوشاک بودم و زیاد سر کلاس حاضر نمیشدم.
* درسهایم را اکثرا شب امتحان میخواندم. در دانشگاه فقط یک درس را افتادم و خوشبختانه آن درس هم با درسهای عمومی جبران شد!
* پدرم دوست داشت من مهندس شوم. بیشتر به خاطر او مهندس شدم. او از بچگی روی من حساس بود. در فوتبال مادرم خیلی کمکم کرد ولی پدرم مخالف فوتبال بود.
* تابستانها خودمان کار میکردیم و خرج یکسال را در میآوردیم. خودم دوست نداشتم فشار مالی به پدرم بیاید. خدا را شکر میکنم آنطور که او دوست داشت بزرگ شدیم. من مدیون پدر و مادرم هستم. باور نمیکنید الان حس میکنم پدرم دارد مرا دعا میکند.
* پشت خانه ما یک زمین خاکی کوچک بود که متعلق به خودمان بود و آنجا گل کوچک بازی میکردیم. محمد ما در استقلال اردبیل بازی میکرد ولی ما آنقدر حساسیت نداشتیم.
* محمد چون در استقلال اردبیل بازی میکرد، یکسال به این تیم رفتم. آن موقع دفاع راست بودم ولی جا دارد از جابر نعمتی که آن موقع سرمربی استقلال بود، یاد کنم. در یک بازی مهاجم ما مصدوم شد و مرا در این پست گذاشت. همانجا دو سه گل زدم و دیگر مهاجم شدم.
* تلخترین اتفاق زندگی ورزشی من پاره شدن طحالم در بازی با بحرین بود. آن موقع تعویضهایمان را انجام داده بودیم. آن ۲۰ دقیقه پایانی برای ۲۰۰ سال گذشت! بعد از بازی در رختکن بیهوش شدم و به بیمارستان منتقل شدم.
* بعد از بازی در بیمارستان دنبال یک تلفن میگشتم که به خانواده ام وضعیتم را اطلاع بدهم. یکی آمد بالای سر من. نمیتوانم اسم ببرم. در خانه ما هیچکس از وضعیت من خبر نداشت. به این دوست عزیز گفتم اگر میشود با تلفن همراهش منزل ما را بگیرد و به خانواده ام بگوید که من زنده ام و نمرده ام. این دوست دو بار زنگ زد و گفت اشغال است و رفت. بعد از آن امیر عابدینی آمد و یک خط موبایل داد و خیالم راحت شد. مادرم یک هفته روضه گرفته بود که مشکلی برایم پیش نیاید. گاهی آدم نمیتواند بعضی مسائل را تا ۱۰۰ سال فراموش کند.
* شاید باور نکنید. با لباس کیمونو مرخص شدم! به خاطر اینکه هزینه را ندهیم، با ۱۰ تا سرم و لباس کیمونو مرخص شدیم!
* دخترم هر چه بگوید میگویم چشم! جا دارد از همسرم تشکر کنم در این چند سال خیلی با من مدارا کرده و کنار من بوده است.
* وقتی حادثه تصادف برایم رخ داد، دیدگاهم نسبت به مرگ عوض شد. بعد از تصادف، دخترم بالای سرم آمد و مرا نوازش کرد. آن موقع فهمیدم که آدم فقط برای خودش زندگی نمیکند و افراد دیگر به ما نیاز دارند.
* تیپهای آن موقع فرق میکرد. زمانی که به دیدار مرحوم حجازی رفته بودم، هوا سرد بود و پولیورم را در شلوارم کردم. شاید اگر کسی آن موقع این تیپ را میدید با من ازدواج نمیکرد. (با خنده)
* ناصر حجازی برای من خیلی زحمت کشید. او بعد از تمرین نیم ساعت بیشتر میماند و با من تمرین اختصاصی میکرد. او به من لطف زیادی کرد و مدیونش هستم.
* سه سال با بایرن قرارداد داشتم. آن موقع سنم بالا بود. پیشنهاد هرتابرلین سه برابر بایرن بود. خدا را شکر میکنم در آن تیم هم خوب کار کردم. هیچ موقع فکر نمیکردم برای دانشگاه به تهران بیایم و مسیر زندگی ام عوض شود و حتی به لیگ قهرمانان اروپا بروم.
* در دیدار فینال لیگ قهرمانان اروپا و در بازی با منچستر، از این تیم جلو بودیم و خودمان را برای قهرمانی آماده کرده بودیم. در آن بازی خیلی بهتر از منچستر بودیم. یادم نمیرود که اگر قهرمان میشدیم ۳۰۰ هزار مارک پاداش میگرفتیم که همه این پاداش در عرض یک دقیقه پرید!
* نگاه تبعیض آمیز در بایرن و برای بازی کردن من یا «یانکر»نبود. من دوران خوبی در این تیم داشتم. شاید باور نکنید یانکر در تمرین مرا زد و رباط انگشتم پاره شد. آن موقع انگشتم را جراحی کردند و هیتسفلد تاکید داشت که به بازی همان هفته برسم ولی من تیم را رها کردم و برای بازی در تیم ملی به ایران برگشتم.
* سبیلم را زمانی که در هرتابرلین بودم، زدم! خب آن موقع سبیل مد بود. ما اردبیلی هستیم و بر اساس مد جلو میرویم (خنده). شما خودتان را نگاه کنید! اگر آن موقع کسی شما را در دانشگاه میدید فکر نمیکرد اینطوری شوید!
* زبان آلمانی را تا حدودی یاد گرفتم و توانستم کارهایم را انجام بدهم. انگلیسی هم میدانستم. این مهم بود که بتوانیم با دیگران ارتباط بگیریم.
* از من بازیکنان خیلی بهتری در فوتبال ایران بودند ولی شاید من چیزهایی داشتم که آنها نداشتند؛ مثل تلاش و کوشش. از لحاظ فوتبالی خیلیها بهتر از من بودند که نتوانستند آن مراحل را طی کنند.
* باید برای رسیدن به یک هدف از خیلی چیزها بگذرید. همیشه به بازیکنانم میگویم، در آلمان یازده شب به بعد را نمیدیدم. در تیم ملی همبازیان و دوستان خیلی خوبی مثل علی کریمی، خداداد عزیزی، مهدی مهدوی کیا و کریم باقری داشتم و بدون آنها به این تعداد گل (۱۰۹) نمیرسیدم. هیچ موقع این رکورد را برای خودم نمیدانم. این رکورد برای ایران است و من فقط نماینده نسل خودمان بودم که بتوانم این رکورد را بزنم. مطمئنا یک روزی میرسد که یک نفر دیگر میآید و رکورد مرا میشکند.
* بازی با کره جنوبی (۶ بر ۲)، بازی با آمریکا و بازی با استرالیا برای من شاخصترین مسابقات زندگی ام بوده است.
* دو پاس گلم در بازی با استرالیا و آمریکا را بیشتر از تمام گل هایم دوست دارم.
* هر موقع میدیدم بازیکنان دیگر فرصت بهتری از من دارند، پاس میدادم. در محوطه جریمه که توپ به دستم میرسید، اولین چیزی که به آن فکر میکردم، گل زدن بود و بعد از آن پاس دادن به دیگران که در موقعیتی بهتر از من بودند.
* در جام جهانی چند بازیکن تیم ملی که میگفتم در چشمم نگاه میکردند و پاس نمیدادند، در نهایت از من حلالیت خواستند. در جام جهانی آلمان چندبار جلسه گذاشتند. چرا دایی را به جلسات دعوت نمیکردند؟ چرا نباید کاپیتان تیم ملی را در جلسات دعوت نمیکردند؟ چون میدانستند دایی وقتی حرفی بزند، سر حرفش میماند.
* اگر در جام جهانی ۲۰۰۶ همدلی وجود داشت که آن مسائل رخ نمیداد. مطمئنا همدلی نبود. این برای من تجربه است. برای همین در تیمهایی که کار میکنم سعی میکنم اول از همه دوستی و همدلی ایجاد کنم.
* درباره زمان خداحافظی تصمیم درستی گرفتم اگر به گذشته برگردم، دوباره در همان زمان خداحافظی میکنم. متاسفانه یکسری اتفاقات رخ داد که نتوانستم توانایی هایم را نشان بدهم. یکسری مسائل بود؛ طریقه رفتن تیم به جام جهانی آلمان و اتفاقاتی که قبل از این بازیها رخ داد.
* قبل از بازی با پرتغال برانکو به من گفت می خواهم تو را بیرون بگذارم. او گفت به خاطر جوی که درست کردند مرا بیرون میگذارد. اگر دست برانکو بود مرا بیرون نمیگذاشت.
* من هیچ موقع با کریمی اختلافی نداشتم. شاید او از من خوشش نیاید ولی من همیشه برایش احترام قائل بوده و هستم. کریمی را به عنوان کسی که توانسته این مردم را خوشحال کند، دوستش دارم. از او ناراحت نیستم ولی شاید او چیزی از من دیده است که ناراحت است.
* من سر تمرین تیم سایپا بودم که علی کفاشیان حداقل ۱۰ بار برای سرمربیگری در تیم ملی به من زنگ زد که پاسخش را دادم. کفاشیان گفت مهندس میخواهد شما را ببیند. گفتم کدام مهندس؟ گفت آقای علی آبادی. من هم یک روز فکر کردم و بعد برای سرمربیگری تیم ملی پاسخ دادم. من آدم سیاسی نیستم و فقط از جنبه ورزشی به آن نگاه کردم.
* کفاشیان اصلا نمیدانست من اخراج شده ام. قبل از اینکه این مسئله پیش بیاید (خبر اخراجم رسما اعلام شود) با بازیکنان تیم ملی خداحافظی کردم. کفاشیان در جریان نبود. او حتی بعد از بازی با عربستان به من زنگ زد و گفت محکم به کارت ادامه بده ولی به ایشان گفتم که اخراج شده ام!
* بهزاد غلامپور شخصیتی دارد که من کسی مثل او را نه در زندگی خصوصی و نه در زندگی فوتبالی ندیده ام. فکر نمیکنم دیگر کسی مثل غلامپور بیاید. البته به پرشهای بهزاد روی دوشم عادت کرده ام ولی گاهی اوقات یکهو میبینم زانوی او به پهلوهایم میخورد! (با خنده)
* بهترین گلهای ملی ام ضربه سر به مصر، گل به کره جنوبی، پاراگوئه و یکی هم به کویت بود. بهترین گل باشگاهی هم گلی دومی بود که به تیم چلسی زدم.
* همه مربیانم بهترین بودند ولی مرحوم حجازی چیز دیگری بود.
* من در تیم ملی بیشتر با افشین پیروانی بودم.
* در ورزشگاههای زیادی بازی کرده ام ولی بازی با لباس تیم ملی در ورزشگاه آزادی همیشه برایم هیجان انگیز بود.
* همیشه در نشستهای خبری بعد از بازیهای تیممنمیگویم که تیم ما بهتر از تیم حریف بازی میکند. در بازی با نفت کجا این تیم سه بار به تیرک ما زد؟ شاید من آن موقع زندان بودم! (با خنده)
* «ببخشید» گفتنهایم را کم کرده ام. «کجای دنیا» که تکه کلامم است! به هر حال آدم خودش وقتی صحبت متوجه نیست. سعی میکنم خودم را اصلاح کنم.
* وقتی به منِ مربی میگویند درباره فوتبال صحبت نکن، مجبورم درباره شلغم و آب و هوا صحبت کنم!
* زمان سرمربیگری محمد مایلی کهن و قبل از بازی با سوریه، تیم ملی ما صعود کرده بود. در همان بازی تصمیم گرفته شده بود من و افشین پیروانی بازی نکنیم. یکی از اعضای کادر فنی گفت اگر یک موقع در این مسابقه بازی نکردید، ناراحت نشوید. در آن بازی محسن گروسی به جای من داخل زمین بود ولی ایران یک بر صفر عقب بود. دقیقه ۲۰ مایلی کهن از من خواست گرم کنم ولی گفتم اگر اجازه بدهید بین دو نیمه این کار را بکنم. آن موقع یک خبرنگار نظرم را درباره ترکیب پرسید که من هم پاسخ دادم اگر من بودم افشین پیروانی را بازی میدادم که آقای مایلی کهن یک برداشت دیگر کردند. من همیشه برای مایلی کهن احترام قائل بوده ام.
* برای برگشت به تیم ملی عذرخواهی نکردم و حتی یک دست خط هم ننوشتم. آن زمان تیم ملی با کانادا بازی داشت و یک بر صفر هم این بازی را برد. در راه بازگشت تیم ملی به ایران، بعضی از مسئولان فدراسیون به آلمان آمدند و از من خواستند که عذرخواهی کنم که گفتم اگر سرم هم برود به خاطر کاری که نکرده ام، عذرخواهی نمیکنم.
* مادرم همیشه میگوید با یک کُت به تهران آمدی و خودت را فراموش نکن. خدا چیزهایی به من داده که خوابش را هم نمیدیدم.
در پایان این گفتگو، عادل فردوسی پور با گفتن اسامی مختلف نظر علی دایی را جویا شد:
علی پروین: اسطوره
علی کریمی: اسطوره، همبازی و رفیق
مایلی کهن: بزرگتر
کی روش: (بعد از چند لحظه مکث) با دانش
غلامپور: رفیق خوب
ایویچ: خدا بیامرزدش. بر باد رفته! ظلمی که در حق او شد را هیچ وقت ندیدم.
برانکو: معلم
نورا (دختر علی دایی): عشق، زندگی
بزرگترین حسرت: در جام جهانی گل نزدم
بزرگترین اشتباه: اشتباه زیاد داشتم. همه آنها هم بزرگ بوده!