اولین سال تبلیغم بود. در منطقهی خاف و رشتخوار و روستایی که فکر میکنم اسمش حسن آباد بود. در روستا حدود صد خانوار زندگی میکردند که اکثر آنها اهل سنت بودند. شاید حدود 70 خانوار اهل سنت و 30 خانوار شیعه در روستا زندگی میکردند.
اولین سفر تبلیغی من بود. قبل از آن منبر رفته بودم اما سفر تبلیغی نه.
مسجد خیلی خاکی بود و با حداقل امکانات اداره میشد. برقکشی داشت اما تجهیزات صوتی نداشت. دو تا باتری تراکتور را به طرز عجیبی به یک آمپلیفایر وصل کرده بودیم تا قدرت صدا بالا رود و برای اجرای مراسم آماده باشد. خلاصه مطلب اینکه امکانات خیلی کم بود.
به لطف خدا و امام زمان علیهالسلام مطالب خوبی ارائه میدادم. خودم خوب دل میدادم و البته هیچ گونه بیاحترامی به عقاید و منابع و بزرگان اهل سنت نداشتم و بیشتر در مورد تقویت دین اسلام با محوریت قرآن صحبت میکردم. اگر به اهل بیت علیهمالسلام، علی الخصوص مولا علی علیهالسلام اشارهای میکردم، بیشتر به غریبی و صداقت ایشان اشاره میکردم که معرف حضور عزیزان اهل سنت هم بود.
چون فصل تابستان بود، پنجرههای مسجد را باز میگذاشتند و لذا صدا به خوبی در بیرون مسجد هم شنیده میشد.
یادم میآید که در همان روزها رفتم آرایشگاه. آرایشگر سنی بود. گفت: حاج آقا ما صحبتهای شما را گوش میدهیم و حظ میبریم.
گفت: مولوی ما هم از منبرهای شما راضی است.
این خاطره را برای این گفتم که لازم است ما شیعیان و علی الخصوص طلاب مبلغ، کمی سعه صدر داشته باشیم و تبلیغمان را دقیق انجام دهیم و جوانب کار را بسنجیم و به جنبههای اختلافی دامن نزنیم بسیار مفید و مورد رضایت امام زمان علیهالسلام خواهد بود. نباید به جنبههای اختلافی دامن زد. باید بیشتر به جنبههای اثباتی پرداخت و وحدت را تحکیم بخشید. در این صورت انشاالله موفق خواهیم بود.
البته من در این سفر جوان بودم و تدبیری که بخرج دادم حاصل توصیهی بزرگان و اساتید از جمله آقای گرائیلی بود که ریاست حوزه را بر عهده داشتند. همچنین استاد عزیز خودم آقای دیّانی که توصیههای خوبی برای تبلیغ به ما داشتند و هیچوقت توصیههای ایشان را فراموش نمیکنم.
نقل خاطره: حجتالاسلام والمسلمین ایزدخواه
تهیه و تنظیم: سایت رسالات