برخی فیلمها آن قدر ارزش دارند که به خاطر آن ها سینما بروید و در سالن سینما آن ها را تماشا کنید. گاهی با فیلم هایی روبه رو میشویم که ارزش چندین بار دیده شدن را در سینما دارند. از سوی دیگر، بعضی از فیلم ها آن قدر ارزش ندارند که برای تماشای تبلیغشان وقت بگذارید. برای این مورد اخیر تا دلتان بخواهد مثال وجود دارد. فیلم اخیر بهرام توکّلی متعلّق به گروه اوّل است. فیلمی که دستکم یک بار ارزش تماشا در سینما را دارد و وقتی از سالن بیرون میآیید، باز دستکم برای نگارنده، از صرف هشت هزار تومان پول برای آن پشیمان نمیشوید؛ خصوصاً در این اوضاع اقتصادی کنونی.
توکّلی برای مخاطبان جدّی سینمای ایران نامی شناخته شده است. او چند فیلم قابل توجّه در کارنامهی خود دارد که یکی از آن ها، «اینجا بدون من» به زعم نگارنده، جزء آثار شاخص در سال های اخیر سینمای ایران است. اثری خوش ساخت با قصّهای گیرا و جذّاب و البتّه بازیهایی درخشان. اینجا بدون من، از نظر قالب روایت داستان، هم در سینمای ایران اثری کمنظیر است. البتّه فیلم ماقبل اخیر توکّلی، «آسمان زرد کم عمق،» فیلمی پر تکلّف و پر از پیچیدگی درآمده، امّا باز هم به لحاظ قالب و بازیگری فیلمی با نمرهی خوب است. توکّلی با کارنامهای نسبتاً پربار، حالا فیلمی در ژانری متفاوت ساخته است. «من دیگو مارادونا هستم» اثری کمدی است، البتّه بار کمیک فیلم به هیچ روی شبیه هیچ یک از آثار سخیفی که به زور نام کمدی بر خود نهادهاند و در این چند ساله دیدهایم نیست.
قصّهی اصلی فیلم دربارهی داستان نویسی است که از نویسندهی دیگری سرقت ادبی کرده است. حال آن نویسندهی فلک زده، طیّ تماسی تلفنی به شخصیت فیلم توکّلی، به زورِ تهدید از او خواسته که در عوض این سرقت ادبی، باید یکی از قصّه هایش را در اختیار او که به نوعی مال باخته است قرار دهد. داستان نویس هم تصمیم می گیرد ماجرای یکی دو شب اخیر را در قالب قصّه ای درآورد و ماجرا را ختم به خیر کند. امّا تهدید آن نویسندهی نگونبخت چیست که آقای سارق ادبی در پی رفع و رجوع آن است؟! او تهدید کرده خود را خواهد کشت. در واقع موقعیّت کمیک و تهمایهی طنز هم اینجا به وجود میآید که این سارق ادبی، در عین سرقت، دچار عذاب وجدان شده و نمیخواهد عامل خودکشی فرد دیگری شود! جالب آنکه قصّهای که قرار است جای اثر به سرقت رفته جا زده شود «ماجرای فرافکنی جمعی خانوادگی همان سارق ادبی» است. همان چیزی که در عنوانبندی فیلم هم مطرح میشود.خانواده ای شلوغ و پر سر و صدا که برای روایت یک فرافکنی دسته جمعی، همراه با حرف های پر طمطراق و توخالی و بی نتیجه بسیار مناسب است.
میشود این فیلم را در واقع ترکیبی از واقعیّت جاری در داستان و رؤیاپردازی های راوی داستان دانست. نکته ای که در ابتدای فیلم هم از زبان راوی داستان روایت می شود: «تو مي دوني من از چيه مارادونا خوشم مياد؟ از اين که تو زندگيش هيچ وقت واقعيت و رويا براش مرز نداشت، وقتي بازي مي کرد با همه وجودش بازي مي کرد، پرواز مي کرد، بازي نمي کرد، وقتي معتاد شد يه کوه کوکائين مي ريخت جلوش د بکش همه چيز و تا تهش مي رفت، خودشو لوس نمي کرد ... همه اش براي اين بودکه واقعيت و رويا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمي تونست مرزشونو تشخيص بده.»
فیلم اگرچه بر روایت تراوشات ذهنی نویسندهی سارق و اتّفاقات واقعی زندگی او استوار گردیده، امّا هر بار زاویهی دیدِ راوی روی یکی از شخصیتهای نزدیک به او متمرکز می شود. از این طریق است که به درون جهان آن شخصیت وارد شده و می بینیم که هر یک آن ها، در عین مشکلاتی که دارند، چطور داعیه ی ارائه ی راه حل برای رفع مشکلات دیگران هستند. به عبارت دیگر، چطور همیشه در پی «فرافکنی» می باشند! این است که انتخاب زیرعنوان «قصّه ی فرافکنی دسته جمعی» برای این اثر با مسمّا است.
سکانس های قابل تأمّلی در فیلم وجود دارد که از تسلّط کارگردان به تکنیک های روایت و نوآوری با قالب های روایی حکایت دارد. برای مثال، در یک سکانس، ارتباط خواهر راوی، با جهان داستان مورد روایت قطع و رو در رو با راوی، درباره ی شخصیت خود در قصّه گفت و گو کرده و در نهایت دوباره به جهان داستان، که آمیزه ای از واقعیت و رؤیای ذهنی راوی است، باز می گردد. البتّه باید گفت این تمهیدات در کلّیت اثر نقش تعیین کننده ای ندارد و به بالا بردن کیفیت و عمق قصّه کمکی نکرده است.
بازی گری ها در فیلم بسیار چشم گیر و مشخّص است. سعید آقاخانی بازی بسیار خوبی از خود ارائه داده، به طوری که سیمرغ بلورین فجر سی و سوم را از آن خود کرد. بازی گلاب آدینه در دو نقش مادر و خاله ی راوی، که یکی جوان تر و دیگری پیرتر به نظر می رسد قابل توجّه است. با این که هر دو شخصیت مادر و خاله دوقلو هستند و لاجرم باید هم سن باشند، این گونه نیست و این خود خود کنایه ای از اوضاع مناسب در زندگی یکی و اوضاع نامناسب در زندگی دیگری است. در واقع گلاب آدینه در این فیلم دو نقش کاملا متفاوت از یکدیگر را بازی کرده و هر دو نقش را هم بسیار قابل باور ارائه کرده است. در واقع دو شخصیت متفاوت را با مختصات و گریم متفاوت به تصویر کشیده. تلاش درخشان آدینه، جایزه ی بهترین بازیگر نقش مکمّل زن را از سی و سومین جشنواره ی فجر نصیب او کرد. بازیِ دیگر بازیگران نیز قابل قبول است. علی رغم شلوغ بودن فیلم از نظر تعدّد شخصیت ها، از کیفیت بازی های فیلم کاسته نشده است، که از قوّت بازیگران و مدیریت کارگردان حکایت دارد. البتّه تعدّد و کثرت شخصیت ها و وجود خرده پیرنگ ها از کیفیت و عمق شخصیت پردازی کاسته و تا حدودی به اصل قصّه هم ضربه زده است. امّا در مجموع بازی های خوب یکی از نقاط قوّت درست فیلم است.
تدوین خلّاقانه و استفاده از کتنیک انیمیشن در تدوین برای زمینه سازی سکانس های مختلف فیلم، همراهِ روایت راوی، از ویژگی های خوب این اثر سینمایی است. برای مثال، استفاده از تمهیدات انیمیشنی در این فیلم در مقایسه با فیلم دیگری که در همین فصل یا فصل قبل در سینمای ایران اکران می شد، یعنی «طعم شیرین خیال»، خیلی دقیق تر بوده است و در واقع تدوین به عنصری اساسی از فیلم تبدیل شده است که حتّی حذف آن به روند پیشرفت قصّه ضربه می زند.
به نظر نگارنده، نقطه ضعف اساسی فیلم وجود ماجراهای فرعی متعدّد است. ماجراهایی که بعضاً تکلیف آن ها اصلاً روشن نمی شود و ضرورتی نیز برای طرح آن ها وجود ندارد. پایان بندی فیلم هم به دچار مشکل است. دلیل مرگ راوی در پایان فیلم روشن نیست. درست است که فیلم زمینه های کمیک دارد، امّا این توجیه گر پایان بندی با مرگ بی دلیل راوی نیست. با هر نگاهی، چه طنز و چه جدّی، بعید است که فردی برای سرقت ادبی در آتش بسوزد. البتّه شاید هم نگاه نویسنده ی فیلمنامه این باشد که واقعا سارق ادبی مستحقّ چنین عقوبتی است. به ویژه آن که داستانی بی ارزش هم روایت کرده باشد. بی ارزش بودن یک داستان هم تا حدود زیادی (بر اساس خود فیلم) وابسته به پایان بندی است. البتّه طنز پنهان در پایان فیلم هم در خورد توجّه است. هنگامی که راوی در حال قرائت داستان برای کسی است که داستان را از او سرقت کرده (او را الف می نامیم)، تا می تواند پایان بندی داستان را تراژیک تصویر می کند. اقدامی که این روزها تبدیل به کلیشه ای نخ نما شده است. همین کلیشگی باعث می شود الف عصبانی تر شده و روی راوی بنزین بریزد. در نتیجه، راوی به سرعت پایان داستان را تبدیل به پایانِ خوشِ (هپی اند) سخیفی می کند، و در نتیجه الف نیز او را می بخشد. در نهایت، بخشش الف سودی ندارد و روای خود در آتش ناشی از حماقتش می سوزد. او در حالی که بدنش آلوده به بنزین است، به سمت آتش می رود تا خودش را گرم کند!
موارد تکنیکی، هم چون فیلم برداری، صدابرداری و چهره پردازی و ...، از دیگر نقاط قوّت فیلم است. در یکی از نقدهای نگاشته شده درباره ی این فیلم، عنوان شده بود که علی رغم ضعف فیلم در جهت قصّه و شخصیت پردازی، چرا جوایزی به مواردی چون فیلم برداری و صدابرداریِ فیلم تعلّق گرفته است. امّا نگارنده ی نوشتار پیشروی شما، هیچ ارتباطی میان جنبهی روایی و داستانی فیلم و ضعف یا قوّت فیلم برداری نمی بینم. نسبت دادن جنبه ی داستانی فیلم به جنبه های فنّی فیلم لزوما کار درستی نیست. این مثل این است که بگوییم جلوه های ویژه ی محیّرالعقول فیلمبرداری یا صدابرداری فیلمِ پرومتئوس (Prometheus)، ساختهی ریدلی اسکات بسیار ضعیف است، چون قصّه ی فیلم ضعیف است! در هر حال، از نظر نگارنده ی این سطور ارتباطی میان جنبه های فنّی یک فیلم با جنبه های داستانی و روایی اش، دست کم از نظر قوّت و ضعف وجود ندارد.
حامد صابری
تهیه و تنظیم: سایت رسالات