جشنواره سی و چهارم فیلم فجر با تمام حواشی که از پوستر مرحوم خسرو شکیبایی تا اختتامیه آن داشت به پایان رسید، در حالی که چند روز بعد از آن در مشهد فیلمهای آن با عنوان جشنواره فجر مشهد در حال نمایش است. یکی از فیلمهایی که توانست به تنهایی 9 سیمرغ دریافت کند فیلم «ابد و یک روز» ساخته سعید روستایی است. به بهانه نمایش این فیلم در جشنواره فجر مشهد گفتگویی با جناب آقای محسن بدرقه، یکی از منتقدان فعال در این عرصه ترتیب دادیم:
ابتدا از سوالی کلی شروع کنیم، نظر شما در مورد این فیلم چیست؟
فیلم ابدو یک روز به شدت فلیم بیارزشی است.
چرا؟
این فیلم و فیلمسازش مسئله ای را مطرح نمی کنند. تعلیق مسئله در آن وجود ندارد. معلوم نیست درباره اعتیاد است یا فقر یا بی سرپرستی یا خرابی اجتماع و غیره. اشکالی ندارد که در یک فیلم ما شاهد تمام این موارد باشیم اما باید یکی از آن ها محور قرار بگیرد که این فیلم فاقد محور است. تنها از توصیف یک رویداد، مصادره به مطلوب می کند. مانند این است که رفیق خود را به مکانی می برید و صحنه ای را به او نشان می دهید. آن صحنه و آن اتفاق برای او جذاب است. مصادره به مطلوب یعنی این صحنه را به او نشان می دهید و از همین صحنه ای که به او نشان داده اید می گویید: ببین چه جامعه ای داریم! این فیلم از توصیف تصویری شروع می کند و تا آخر در همین حد می ماند. توصیف این فیلم نیز توصیف ناظری است با ادای گزینش؛ کارگردان صحنه هایی را به ما نشان می دهد که بار هیستریکی بیشتری دارد. حتی صحنه های ملودارم و ایستایش نیز همین گونه است.
استفاده از این توصیف ها به نظر شما چه اشکالی دارد؟
توصیف از اتفاق هایی انتخاب شده است که می خواهد مصادره به مطلوب کند و این مصادره کردن حوادث به نفع خود به این دلیل بد است که توجیح دیگری جز جذب مخاطب و جشنواره پسندی و فرو کردن نظر فیلمساز به مغز مخاطب ندارد.
نظر شما در مورد شخصیت های این فیلم چیست؟
این شخصیت ها فاقد دیدگاه هستند. دیدگاه یعنی انسان و شخصیت را تعریف کنیم بعد از این که شخصیت فیلم تعریف شد دارای دیدگاه می شوند البته این دو تکمیل کننده یکدیگر هستند. در این فیلم شخصیت پردازی به شدت ضعیف، شعاری و کلیشه ای است. شخصیت هایی که این خصوصیات را داشته باشند دیگر شخصیت نیستند و تنها تیپ هستند. این تیپ ها اعمالی انجام می دهند که با رفتار قبلی که از آن ها می بینیم تناقض دارد. این تناقض هم به خاطر چند وجهی بودن این افراد نیست. مرتضی از امیر کتک می خورد ولی محسن را می زند در حالی که قبلاً هم از محسن می ترسیده است، چرا زمانی که محسن، برادر کوچک را زد مرتضی کاری انجام نداد؟!
برویم سراغ تیپ سمیه، او چرا می خواهد به افراد خانواده خدمت کند؟ بیننده تا آخر فیلم متوجه نمی شد چرا سمیه به این خانواده محبت می کند. فرق این دختر با فرزندهای دیگر چیست؟
فیلمساز هیچ پاسخی ندارد. در اواخر فیلم به برادر کوچکش می گوید که می خواهد این خانواده را بترساند تا عوض شوند، چرا؟ فیلمساز به دلیل پرداخت ضعیف شخصیت و خط روایی مجبور است در دیالوگ ها این کشمکش ها را بگذارد. به این مثال توجه کنید: من برای شما 40 دقیقه ماجرایی را تعریف می کنم، بعد احساس می کنم که دیگر حرفی برای زدن ندارم. شما را خسته کرده ام و دیگر علاقه ای برای گوش دادن ندارید برای این که شما را نگه دارم باید کاری کنم. سریع دیالوگی را در دهان شخصیتم می گذارم که برای شما سوال ایجاد کنم. در این فیلم می خواهد بگوید: این پلشتی تصاویری که دیدید و شما را خسته کرده است و به این طرف و آن طرف برده است حالا برگردید به سوال اصلی؛ دختر می رود یا نه؟ این دیالوگ را گذاشته است تا فیلمش را نجات بدهد و دوباره خط ربطی ایجاد کند غیر از این کارکرد دیگری ندارد.
شما به گم شدن شناسنامه دقت کنید. این خواهر و برادرها بلند می شوند و تا بیست کیلومتری تهران می روند تا بپرسند شناسنامه کجاست؟ چرا از موبایل و تلفن استفاده نمی کنند. در داخل ماشین هم ما یک شوخی می بینیم. همان معتاد شوخی است و بیننده را به خنده می اندازد. می رویم داخل آن خانه و شاهد قفل بودن در اتاق امیر هستیم. امیر چند سالش است؟ امیر چه جور آدمی است؟ هیچ چیز نمی دانیم. یک تعلیق بد که فیلمساز فقط می خواهد بگوید که این هم اوضاع نوجوان های ما؛ موجودات پرخاشگر، وحشی و بی ادب. آن قدر خارج از نزاکت که دست روی بزرگ تر و دایی خود بلند می کنند و هیچ احترامی برای او قائل نیستند و کارکرد دیگرش فحش دادن به مسکن مهر است. اگر تمام این سکانس حذف شود هیچ خللی به فیلم وارد نمی شود چون این سکانس خارج از متن است و سفارشی نوشته شده است. حالا بعد از تمام دغدغه های دنبال شناسنامه بودن ناگهان همان خواهری که از گربه های فلج مراقبت می کند و ارتباط بسیار اندکی با خانواده دارد ناگهان عصبانی و منقلب می شود و لو می دهد که شناسنامه داخل کیف است. از کجا می دانست؟
آیا این فیلم ارجاعات بیرونی دارد؟
وقتی فیلم شخصیت پردازی درستی ندارد و این انسان ها حیاتی در فیلم پیدا نمی کنند و در حد تیپ می مانند یعنی فیلمساز می خواهد ارجاعات بیرونی بدهد و نمادپردازی کند. افراد این خانواده نماینده اقشار کشور هستند. افراد معلومالحالی که در یک خانه زندگی می کنند بدون حتی نقطه سفیدی در آن. ما پسربچهای می بینیم که تیزهوش است و از رفتار خانواده و مدرسه متوجه می شویم که در زیر فشارها بالاخره یا معتاد می شود یا خواهرفروش. این فیلم حتی از لوکیشن خانه خارج نمی شود و نود درصد تصاویر داخل خانه است. اتفاق های بیرونی هم کار زیادی به داخل این خانه ندارند. مانند این است که این خانه دارای مرز است. دیالوگ های شعاری پیمان معادی هم که دیگر در نمادپردازی، شاخص کاملی است؛ او می گوید که هر کسی از این خانه برود سگ است و اگر برگردد از سگ کمتر است.
در این فیلم آن قدر بیرون را خوب معرفی می کند که باید از آن خانه خارج شد تا خوشبخت بود. این تم متأسفانه چند سالی است که در فیلم های ما بسیار دیده می شود. فلان کارگردان هم با همین سکوی خارج رفتن، به دل غربیان شیرجه رفته است. در همین جشنواره هم چند فیلم با همین تم مشاهده کردیم که بیرون از خانه رفتن و خارج رفتن را بهتر و مایه پیشرفت می دانستند. در فیلم ابدویکروز هم آن قدر این فضای خانه را سیاه نشان می دهد که شما به او حق می دهید که از خانه برود و در این منجلاب اعتیاد و دروغ و تباهی نماند. تفاوت این فیلم با باقی فیلم های با این تم این است که آن ها به اروپا می روند و جایی که بهتر است اما این خانواده آن قدر بدبخت است که به افغانستان می روند، من نمی خواهم وارد این بحث شوم که این فیلم چگونه به این عزیزان توهین می کند و بحث های نژادپرستانه را مطرح می کند.
نظر شما در مورد کارگردانی فیلم چیست؟
کارگردانی ضعیف و نازل است. کارگردان در گرفتن پلان گزینش نکرده است و دوربینش ناظر است اما قبل از به تصویر کشیدن اتفاق برای آن قضاوت چیده است. مثلاً در صحنه ای که همه با هم می رقصند دوربین بی دلیل کات می خورد و این طرف و آن طرف می رود، دوربین در این پلان به چه دلیل پشت پنجره می رود، آیا کسی پشت پنجره است؟!
با تمام این کمبودها و ضعف ها چرا در جشنواره جوایز را درو کرد و از طرف بیننده ها هم انتخاب شد؟
داسی که این سیمرغ ها را درو کرد نجس بود. می توانم بگویم که سیمرغ های جشنواره را گردن زد!
تمام درک ما از این فیلم با نشانه و ارجاعات بیرونی است. مانند جمله ای که می گوید: «این خونه صاحاب نداره» یا «اگه این خونه صاحاب داشت اوضاش این نبود!» در تمام صحنه های هیستریک و پر زد و خورد دیالوگ هایی رد و بدل می شود که برای مخاطب مابازاء خارجی دارد.
مخاطب، معتاد را بیرون از فیلم دیده است. مخاطب فقر را در سریال ها و زندگی واقعی دیده است. همه این رفتارهایی که ارجاع داده می شوند باعث می شوند مخاطب و داورهای جشنواره احساس کنند فیلم حرف دل خودشان است. این یک برخورد ناخودآگاه است که اگر فردی حرف دل ما را بزند، حرفی که ما از زدنش می ترسیم، حرفی که بیخ گلویمان را گرفته است با او احساس نزدیکی می کنیم و از آن لذت می بریم. مانند صحنه ای که محسن گریه می کند و به سمیه می گوید: «تو از این خونه نرو... اگه به خاطر من می ری نرو... من می رم از این خونه، تو نرو...» این جمله های احساس برانگیز احساسات زودگذر مخاطب را به جنبش و حرکت در می آورد در حالی که چیزی پشت این حرف ها نیست و احساس عمیق انسانی منتقل نمی شود. هر شخصی با دیدن کتک خوردن یک کودک ناراحت می شود، هر شخص با دیدن بردن یک معتاد و زار زدنش ناراحت می شود و در این فیلم دیگر جایی برای این فکر نمی ماند که این معتاد باید به خودش و خانواده و جامعه اش با ترک کردن مواد کمک کند. این گونه فیلم ها برای این که ماهی خود را بگیرند آب را گل آلود می کنند و احساسات مخاطب را تحریک می کنند و آن نتیجه ای که خودشان می خواهند از این اتفاق ها می گیرند.
برای یک اروپایی معنی ندارد که این دختر دارد با یک فرد افغانی ازدواج می کند، این ارجاع بیرونی متن است که من ایرانی متوجه می شوم فیلمساز از چه زاویه ای دارد به افغانستانی ها نگاه می کند. گاهی فیلمساز مخاطب را در نوع خاصی از ایهام می گذارد، مثلاً موقعیتی که جمله ای را می گوید و آخرین کلمه را مخاطب حدس می زند. می گویم: «من از این خانه...» این نقطه چین ها را مخاطب پر می کند و از چینشی که گوینده قبل از این جمله انجام داده است هیچ کلمه ای جز (می روم) نمی توان جای آن گذاشت. دیگر حدس نمی زند که (خانه را می سازد، تعمیر می کند) فقط یک گزینه (می روم.) جواب دو بعلاه دو می شود: چهار؛ غیر از این است؟!
منبع: هنر متعالی