کد خبر: 34339406
تاریخ انتشار: دوشنبه 16 فروردين 1395
خانه » حواشی » رسالت » اخلاق، سیاست و روحانیون
نسخه چاپی
ارسال به دوستان
پایگاه فرهنگی تبلیغی رسالات:

بنابراین اگر سیاست را مدیریت امور تعریف کردیم، دو رکن اساسی اش علم (آگاهی نسبت به فنون مدیریت) و اخلاق (معنویت) است. درباره ی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) می گوییم: «ساسه العباد»؛ یعنی سیاستمداران بندگان الهی. پس اگر کسی آگاهی نداشته باشد، نمی تواند مدیریت کند؛ آگاهی داشته باشد...

به گزارش چی 24 به نقل از رسالت:
 
 
 

با تشكر از حضرتعالی كه فرصتی در اختيار ما قرار داديد؛ موضوعی كه قصد داریم از خدمت‌تان استفاده کنیم، رابطه اخلاق و سياست است؛ از نظر حضرتعالی چه رابطه‌‌ای بين اخلاق و سياست وجود دارد؟

سياست یعنی اداره امور؛ آن‌هم طبق واقع؛ نه براساس تخيل. اگر بناست كسی مدير باشد دو ركن اساسی در آن دخالت دارد: يكی علم؛ یعنی آگاه باشد به فنون مديريت كه الان خودش يك رشته مهم دانشگاهی است در تمام دنيا و دیگری صلاحيت معنوی. اگر كسی آگاهی داشته باشد، ولی صلاحيت معنوی و اخلاقی نداشته باشد، خرابی‌‌‌اش خيلی بيشتر است؛

چو دزدی با چراغ آيد/ گزيده‌تر برد كالا

بنابراين اگر سياست را مدیریت امور تعریف کردیم، دو رکن اساسی‌ اش علم (آگاهی نسبت به فنون مدیریت) و اخلاق (معنویت) است. درباره‌ی پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) می‌‌گوییم: «ساسة العباد»؛ یعنی سياستمداران بندگان الهی. پس اگر کسی آگاهی نداشته باشد، نمی‌تواند مديريت كند؛ آگاهی داشته باشد و از معنويت بی‌بهره باشد بدتر است؛ جامعه را به ‌سمت فساد و هلاکت سوق می‌‌دهد.

کدام ‌یک از سیاست و اخلاق بر دیگری مقدم است؟ به عبارت دیگر آیا سياست باید در خدمت اخلاق باشد يا اخلاق در خدمت سیاست؟

هردوی این‌ ها به‌ مثابه دو بال حركتند؛ در بعضی روايات هم چنین تعبیری داریم. در فلسفه هم می‌‌گویند كه دو بال عقل بايد دست شخص را بگيرد؛ منظور از دو بال عقل، عقل نظری و عقل عملی است. عقل نظری درايت علمی را بالا می‌‌برد و عقل عملی جنبه‌‌های متانت اخلاقی را. به نظرم اين هر دو در عرض هم هستند؛ نمی‌‌شود گفت كدام يك مقدم است بر ديگری.

مگر بر اساس نگرش‌های اسلامی، وظیفه‌‌ی سیاست، نشر ارزش ‌های اخلاقی در جامعه نیست؟

سياست برای اين است که كليه استعدادهاي نهفته را به فعليت برساند؛ نه فقط اخلاق را. بنابراين نمي‌‌شود گفت سياست مقدمه‌‌ی اخلاق است. سياست براي شكوفايي همه استعدادهاي نهفته و خفته بشريت است. استعدادهاي نهفته بشر بسيار زياد و در ابعاد مختلف است که يكی از آن‌‌ها بُعد اخلاق است. چه ‌بسا خود انسان‌‌ها غافلند كه چه استعدادهايی دارند؛ مدير بايد جامعه را متنبه بكند به آن استعدادهاي نهفته؛ يعني اولاً جامعه را متوجه این استعدادها کند و بعد هم كاری کند كه زمينه شكوفايی اين استعدادهای نهفته فراهم گردد.

در سيره اهل بيت (ع) رابطه‌‌ی این‌ دو چگونه تبیین می‌‌شود؟

درمورد خود اهل بيت (ع) – چون در مديريت‌‌شان واجد همه‌ چیز بودند – تقدم و تأخری در اين ‌جهت نیست؛ اما این‌که در انتخاب مدیران و والیان، سیره‌‌ی آن بزرگواران درباره‌‌ی بحث مورد نظر چه بوده، بحث مهمی است. مثلاً حضرت امير (ع) مالك و محمد بن ابي بكر را برای مصر انتخاب كرد. مالك هردو جهتش قوی بود؛ هم علم و آگاهی؛ هم اخلاق و معنويت. محمد بن ابي بكر مديريتش قدری ضعيف بود (البته در مقایسه با مالک)؛ اما از بُعد اخلاقی قوی بود. البته نمی‌‌توان نتیجه گرفت که اگر امام بداند كسی بعد اخلاقی‌‌اش خوب بود و آگاهی‌‌اش ضعیف – با این‌حال – مدیریتی را به او واگذار می‌‌کند.

سياست یعنی اداره امور؛ آن‌هم طبق واقع؛ نه براساس تخيل.

خلاصه همان ‌طوری كه عرض كردم، در عرف مردم شايع است كه کسی كه آگاهي دارد و اخلاق ندارد، دزدي است كه با چراغ می‌‌آید و بهتر می‌‌تواند دزدی کند؛ اما واقعیت اين است كه بنده نتوانستم به این نتیجه برسم که اين مهم‌‌تر است يا آن. باور عمومی در جامعه این است که ضرر بداخلاقي بيشتر از ضرر ناآگاهی است؛ اما نبود هر کدام از این‌ دو، نشانه‌‌ی ضعف مدیریت است و به جامعه لطمه می‌‌زند.

اگر بخواهيم مصداقی بحث کنیم، بالاخره مردم به روحانيت بسیار توجه دارند؛ بعضاً شاهد برخی تندروی‌‌ها یا بداخلاقی‌‌هایی از جانب برخی روحانیون هستیم؛ اين‌‌ها چه مقدار در جامعه تأثير دارد؟

اين بُعد ديگری است؛ غير از آن دو مسأله. نوع معاشرت و نوع برخورد در تأثیرگذاری مهم است؛ تجربه نشان داده است که بهترين روش مؤثر بر روی مردم، روش عاطفی است. عاطفه و محبت بهترين تأثير را بر طرف مقابل دارد. الي ماشاءا… جوان‌‌هايي بودند و هستند كه  به بعضی گروه‌‌‌های مخالف وابسته‌‌اند؛ اگر با اين‌‌ها به تندی و دعوا برخورد كنيد، پیوندشان با آن گروه‌‌ها محكم‌‌تر می‌‌شود؛ ولی با روش عاطفی می‌‌شود كم‌‌كم او را جذب كرد. موارد بسیاری در ذهنم هست که با همین شیوه جذب شده‌‌اند؛‌ البته نقطه‌‌ی مقابلش هم هست؛ یعنی مواردی که در نتیجه‌ی بداخلاقی‌‌ها جذب گروه‌‌های مخالف شده‌‌اند.

مثلاً در خاطراتتان هست که تراب حق‌‌شناس در درس حضرتعالی شرکت می‌‌کرده.

بله؛ پيش من معالم می‌‌خواند. بچه‌ی بسیار خوش‌ استعداد، با محبت و باعاطفه‌‌ای بود؛ اما در اثر برخورد بد این‌ طرفی‌‌ها جذب گروه‌‌های مخالف شد؛ آن هم گروه‌‌های غيرمذهبی. طوري شده بود كه بيشتر با آن‌‌ها ارتباط داشت و اين ‌طرفی‌‌ها او را طرد كردند. متأسفانه در مذهبی‌‌ها اين اخلاق هست که اگر يك نفر يك‌ خرده پايش كج شد، این‌ طور حساب می‌‌کنند کاملاً منحرف شده و بيشتر هلش می‌‌دهند به ‌سمت انحراف؛ در حالي كه بايد جاذبه باشد. در روایتی فکر می‌‌کنم از امام صادق (ع) هست که (نقل به مضمون)  ايمان ۱۰ درجه دارد و هر درجه‌‌ای یک مقداری قدرت تحمل نیاز دارد؛ حضرت فرمود: بار ايمان ۱۰ درجه‌‌ای‌‌ها را تحميل نكنيد به دوش آن‌‌هايی كه ايمانشان ۹ درجه یا ۸  یا پايين‌‌تر است. يعنی باید با این‌‌ها طوری برخورد كنيد كه قدرت تحمل داشته باشند؛ نه مثل آن مسیحی تازه‌ مسلمانی که از شدت تکالیف شرعی، ول کرد و رفت. دوست مسلمانش صبح سحر آمد دنبالش که برويم مسجد نماز شب؛ بعد از نماز شب گفت صبر کن تا نماز صبح؛ بعد از آن گفت بنشين تعقيب بخوان تا آفتاب طلوع كند؛ پس از آن گفت ديگر فاصله‌ای نمانده تا ظهر و… مسیحی تازه ‌مسلمان هم گفت: دينی كه شما داريد به درد خودتان می‌‌خورد؛ من كار دارم.

یک قانونی را ابلاغ کرد رئيس قوه قضائيه كه وكيل را ما تعيين می‌‌كنيم! خب اين خلاف مباحث اسلامی است.

الآن كلاس‌‌های مسيحيت در مملكت خودمان زياد شده؛ مسئولین برخی استان‌‌ها به خود بنده گفتند که الان در فلان‌ شهر بيش از ۳۰ كلاس خانگی داريم؛ كليساهای خانگی. وحشتناك است. اين‌‌ها مسلمانانی بودند که مسیحی شدند؛ اما كليساهای عمومی نمی‌‌روند؛ چون خطر دارد برایشان و به همین دلیل در خانه خودشان كليسا دارند. این‌‌ها چرا اين ‌طوری شدند؟ دائماً هم تبليغ می‌‌كنند که مسيحيت دين صلح است. غافل از آن‌‌که مسیحیت دین آمریکاست؛ آمریکایی که این‌ همه جنایت کرده و می‌‌کند در کوبا، کامبوج، ویتنام و… اما اين ‌ها غافل هستند و فقط دو تا كليسا و دو تا كشيش را می‌‌بینند. هر چند همین کشیش‌‌ها هم زماني كه قدرت دستشان بود غوغا كردند؛ در قرن های ۱۵ و ۱۶ تا قبل از قرن ۱۸، قدرت در دستان کلیسا و پاپ بود و کشیشان قدرت داشتند. در آن دوره اين ها غوغا كردند در قتل و غارت و در كلاس‌‌های تفتيش عقايد. در حالی‌ كه اسلام بنايش بر برائت است و تفتيش عقايد نمی‌‌کند. الان در کشور خودمان يك بحثی مطرح شده درباره‌‌ی وکالت؛ هميشه اين‌ طور بوده كه متهم می‌‌توانست وكيل انتخاب بكند؛ اما در همین یکی‌ دو روز گذشته یک قانونی را ابلاغ کرد رئيس قوه قضائيه كه وكيل را ما تعيين می‌‌كنيم! خب اين خلاف مباحث اسلامی است. حق متهم است كه وكيل انتخاب كند. چه اشكالی به وكيل داريد كه می‌‌گوييد وكيل را بايد خودتان انتخاب كنيد؟ شما که خودتان كارت وكالت به اين‌‌ها داديد؛ بماند. علی ای حال در اسلام اصل بر برائت است. این‌‌ها صلح ادعايی و ظاهری كليسا را می‌‌بينند؛ برخوردهای ما هم مزيد بر علت می‌‌شود و اين‌‌ها جذب مسیحیت می‌‌شوند.

آقای بهجت هيچ‌ وقت نمی‌‌گفت فلان‌ كس اختلاس كرده يا نكرده؛ احدی از او چيزی در این موارد نشنيده؛ ولی مردم هم بيش از همه مريد او بودند.

حالا که گفتید مصداقی صحبت کنیم؛ ببينيد در گذشته ما چه چيزهايی داشتيم؛ مرحوم آشيخ محمد تقی بافقی كه مقسم شهريه مرحوم آشيخ عبدالكريم حائری مدير حوزه علميه قم بود، در حمام می‌‌بيند که يك كسی – ظاهراً سرهنگ هم بودهريشش را دارد می‌‌تراشد. رفت جلو و گفت آقا ريشت را نتراش؛ شرعاً جايز نيست. او عصبانی شد و محكم سيلی زد زير گوش آشيخ محمدتقی بافقی. آشيخ محمدتقی صورتش را برد جلو و گفت: يكی هم اين طرف بزن؛ اما ريشت را نتراش! آن شخص با همين اخلاق مريدش شد. در حالی كه می‌‌توانست منشأ دعوا باشد.

شايد ۲۵ سال قبل با بچه‌‌ها رفته بوديم انزلی؛ بچه‌‌ها رفتند مرداب آن‌‌جا را تماشا كنند. من گفتم تنهايی كنار دريا قدم بزنم. دقیقاً یادم نیست کنار رودخانه یا جویی که از رودخانه جدا می‌‌شد، دیدم جوانی تنها نشسته و سرش پايين است و بيخودی با دستش به زمين ور می‌‌رود. خب من هم تنها بودم رفتم جلو سلام كردم. با بی‌‌اعتنايی جواب سلامم را داد. من چون کاری نداشتم ایستادم و گفتم: حالت خوب است؟ گفت: بله. من نرفتم و به صحبت ادامه دادم. آن جوان كم‌‌كم بلند شد و شروع كرد به حرف زدن؛ وقتی می‌‌خواستم حرکت کنم با من شروع کرد به قدم زدن؛ یک‌ دفعه گفت: شما با اين همه معلوماتت چرا رفتی در اين لباس؟ من حاليش كردم كه با اين لباس بهتر می‌‌توانم بر دیگران تأثیر بگذارم. خلاصه طوری شد که وقتی من می‌‌خواستم بروم، نمی‌‌خواست خداحافظی کند.

در احوالات آشیخ عباس قمی نقل می‌‌کنند که ايشان سوار يك ماشينی شد؛ ماشين پنجر شد. یکی دیگر از علما که سید بوده – و به ‌نظرم امام خمينی باشدهم همراهشان بوده. راننده هنگام پنچرگیری می‌‌گويد: به‌ خاطر اين دوتا آخوندی كه سوار كردم ماشينم پنجر شد. ماشين را درست می‌‌كند و حركت می‌‌كنند. در ادامه، آشیخ عباس را از ماشین پیاده می‌‌کند و آقای خمینی (یا هر فرد دیگری که همراه آشیخ عباس بوده) را چون سید بوده پیاده نکرد؛ می‌‌گفت تقصیر این شیخ بوده. آشیخ عباس تا پياده می‌‌شود می‌‌رود كنار جاده می‌‌نشيند و دستمالش را باز می‌‌كند و مشغول نوشتن کتاب می‌‌شود؛ چقدر از وقت استفاده می‌‌كرده؛ عجيب بوده واقعاً؛ یعنی عين خيالش نبوده. يك ماشين نفت‌‌کشی در حال عبور از جاده بوده که می‌‌بیند یک شیخی این‌‌جا کنار جاده نشسته. آن ‌موقع‌‌ها خیلی از این راننده‌‌ای نفت‌‌کش مسیحی یا ارمنی بودند؛ چون نفت دست انگلیسی‌‌ها بود. راننده پایین می‌‌آيد و می‌‌گويد: آقا چرا اين‌‌جا نشستی؟ آشیخ‌ عباس قضيه را تعریف می‌‌کند. راننده می‌‌گويد: آقا بيا سوار ماشين من بشو اگر اشكالی ندارد؛ لاستیک ماشين ما عقل ندارد و نمی‌‌فهمد چه کسی سوار شده؛ فرقی بين تو و ديگران نمی‌‌گذارد! آشیخ‌ عباس هم سوار می‌‌شود.  كم‌‌كم می‌‌فهمد كه آن راننده، ارمنی است. بلافاصله شروع می‌‌كند به تبليغ و صحبت كردن از حقانيت اسلام. آن راننده مسلمان و از مریدان حاج ‌شیخ عباس قمی می‌‌شود.

بنابراین بوده‌‌اند کسانی که با نوع بيان و برخورد خود، افرادی را كه عضو گروه‌‌هاي انحرافی (مانند منافقين و…) بودند جذب می‌‌کردند.

يكی از مسائلی كه باعث شده تاحدی جامعه از روحانيون فاصله بگیرد، مباحث سياسی است؛ مثلاً جامعه می‌‌بيند برخی از علما در مورد مسائلی مانند رأی‌‌گيری نظر می‌‌دهند، اطلاعيه‌‌های مختلف می‌‌دهند؛ اما وقتی بحث اختلاس پيش می‌‌آيد، سکوت می‌‌کنند. به نظر حضرتعالی مواردی از این دست، تا چه‌ حد بر سلب اعتماد مردم از روحانیت مؤثر است؟

يك وقتی يك روحانی خودش متهم به اختلاس می‌‌شود؛ اين يقيناً سلب اعتماد می‌‌شود. مثلاً رئیس دولت قبلی اسم بعضی‌‌ها را برد و آبروريزی كرد؛ خودش هم  پيش خدا مسئول است؛ لابد جوابی دارد که بدهد. از اختلاس صحبت می‌‌کرد. مثلاً فلان ‌متهم به فلان عالم پول داده بود؛ مگر هر كسي به شما پول می‌‌‌دهد شما اول می‌‌‌پرسی پول را از كجا آوردی؟ الی ماشاءالله افرادی می‌‌آيند حساب سال‌‌شان را می‌‌کنند و پول می‌‌دهند؛ خمس، سهم امام یا هر عنوان دیگری؛ مثلاً همين‌ طوری می‌‌گويند هديه است. ما هديه را رد نمی‌‌كنيم و از او هم نمی‌‌پرسيم كه پول را از كجا آوردی كه می‌‌خواهی به ما هديه بدهی. اصل بر برائت است. اصلاً اگر بخواهيم تحقيق بكنيم خلاف اصل برائت است؛ ولی رئيس دولت قبلی اين كار را كرد. پيش خدا هم بايد جوابش را بدهد. منظور این‌‌که اگر يك وقت يك روحانی خودش متهم به اختلاس بشود، اين ضربه است؛ اما اگر ديگری اختلاس كرده، به او مربوط نيست.

نبايد منع بكند؟

به‌ طور عام كه حتماً روحانيون می‌‌گويند و از گناهان می‌‌شمارند این موارد را؛ اما به ‌طور خاص دادگاه بايد نظر بدهد؛ هر روحانی‌‌ای كه نمی‌‌تواند راجع به یک پرونده‌‌ای نظر بدهد. آقای بهجت هيچ ‌وقت نمی‌‌گفت فلان‌‌كس اختلاس كرده يا نكرده؛ احدی از او چيزی در این موارد نشنيده؛ ولی مردم هم بيش از همه مريد او بودند. همين كه شخص وارد نشود و به ضرر مردم كاری نكند و خودش متهم به اختلاس نباشد، کافی است. اين بحث شما جهات ديگری دارد؛ مثل تفاوت در حرف و عمل، زندگی‌‌های اشرافی و… مثلاً می‌‌گویند فلان امام‌ جمعه در خطبه‌‌ها مفصل درباره‌‌ی زهد صحبت كرد، بعد آمد پايين و سوار یک خودروی آخرین مدل شد و چندين ماشين هم دنبالش بوق زدند و او را بردند. یعنی روش عملی خود روحانيون بسیار مؤثر و در درجه‌‌ی اول اهمیت است و اين‌‌كه مبارزه نكرده با مفسدین دیگر، در درجه دوم.

یکی دیگر از مواردی که در فضای مجازی و به ‌ویژه از جانب غیرطلبه‌‌ها مطرح می‌‌شود این است که برخی طلبه‌‌ها می‌‌روند جلوی خانه‌‌ی فلان عالم سر و صدا مي‌‌کنند یا حتی به اسم حوزه كارهايي انجام مي‌‌دهند و باز می‌‌بینیم علمای بزرگ حتی در مقابل این افراد هم سکوت می‌‌کنند و جامعه احساس می‌‌کند حوزه دارد این کارها را انجام می‌‌دهد.

اگر به‌ گونه‌‌ای باشد كه مردم احساس کنند علما هم با اين‌ها همراه هستند يا تأييد مي‌‌كنند كار اين‌‌ها را، بايد تفهیم شود. خود بنده در هجمه‌‌اي كه به بعضي جاها شد، به نوعي هم در تماس‌‌هاي تلفني – كه شنود می‌‌شد – هم در ملاقات هاي حضوري و حتی گاهي با اشارات و كنايات سر درس موضع‌‌گيري مشخصی كردم. حتي يادم است در جریان یکی از این قضایا، سر درس اين روايت را خواندم كه فلان قوم یا قبيله‌ در بني‌‌اسرائيل عذاب شدند به اين جهت كه كسي خروسي را از پايش آویزان کرده بود؛ به حدي كه خروس نمي‌‌توانست نفس بكشد و احتمالاً تلف شده بود به‌خاطر این؛ ديگران هم مي‌‌ديدند و سكوت مي‌‌كردند؛ به همین دلیل هم عذاب شدند. این قضیه را گفتم و تصريح هم كردم که اگر اتفاقی را ديديد كه شرعاً برايتان حل نشده است، بروید و تماشا نكنيد؛ اقلاً تماشاگر نباشيد. از بعضي روايات و حتی خود آیه قرآن هم این معنی استفاده مي‌‌شود؛ در آیه‌‌ی قرآن می‌‌خوانیم: «و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوماً الله مهلکهم أو معذبهم عذاباً شدیداً»؛ عده‌‌اي ديگران را نصيحت كردند؛ ديگران هم گفتند نصيحت نكن فايده ندارد. گفتند باشد که عذر داشته باشیم: «معذرة إلی ربي»؛ بايد بگوييم كه ما گفتيم و آن‌‌ها عمل نكردند.

به هر حال اگر برداشت عمومی اين‌‌طور باشد كه علما با این اعمال موافقند، بايد به‌گونه‌‌ای اعلام كنند و بفهمانند كه ما با اين كارها موافق نيستيم. البته در میان مجتهدين هركسی نظرات خاصی دارد؛ هركسی حق دارد كه طبق نظر خودش مشی كند.

منبع: سایت مباحثات

 

برچسب ها
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی پرتال خبری، توسط پارس نوین