مرتضی مطهری که به حقّ می توان او را «مغز متفکّر انقلاب اسلامی» خواند، در کمتر از سه ماه پس از پیروزی انقلاب ایران، به شهادت رسید. او اگرچه در شهریور سال ۱۳۵۷، رسالهی بسیار غنی و فاخر «بررسی اجمالی نهضت اسلامی در صد سالهی اخیر» را نگاشت، اما زمان اندک حیاتش پس از انقلاب، به وی مجال نداد تا اندیشه ها و تأمّلاتش درباره این انقلاب را به تفصیل و سرشار از جزییات بازگوید.
در این مدّت، مطهری حدود بیست سخنرانی برپا کرد و در آن ها به بیان موضع نظری و معرفتی خود درباره انقلاب اسلامی پرداخت، که این سخنرانیهای ارزشمند در کتابی با عنوان «آینده انقلاب اسلامی ایران» گرد آورده شده است. با این حال، هرگز نمی توان ادّعا کرد که تفکّرات مطهری به دوره پیشاانقلاب اختصاص دارد و درباره انقلاب اسلامی، از وی اثر درخور توجّهی نمانده است.
کتاب «آیندهی انقلاب اسلامی ایران» اگرچه از لحاظ کمّی، محدود است و از لحاظ مضمونی نیز به تمام مسأله های انقلاب نپرداخته است، اما دربردارندهی نکته ها و لطایفی است که هم چنان شایسته تدقیق و غور هستند. در این اثر، وی در جایگاه یک «نظریه پرداز انقلابی» و هم چنین «فعّال انقلابی»، دقایق فراوانی را دربارهی گذشته و حال انقلاب اسلامی بازگفته که هنوز، طراوت و رنگ تازگی به خود دارد و گویا ناظر به مسأله هایی است که ما امروز با آن ها دست به گریبان هستیم.
بر اساس این تلّقی از مطهری و اندیشه های انقلابی اش، می توان مسألهی «صورت و سیرت انقلاب» را به وی عرضه کرد و از او پاسخ طلبید. مسألهی «صورت و سیرت انقلاب»، معطوف به یک خط و چالش بنیان برافکن است که خواه ناخواه، تمام انقلابها با آن روبرو هستند و آن عبارت است از وقوع تحوّل در ماهیّت انقلاب و استحاله شدن انقلاب با جود حفظ ظواهر و بقای امور شکلی و قالبی آن.
به طور کلّی، انقلابها پس از تحقّق، با دو تهدید روبرو هستند: یکی تهدیدی که معطوف به تمامیّت آنهاست و موجب براندازی اصل وجود انقلابها می شود، دیگری تهدیدی که معطوف به جوهر و سرشت انقلابها است و بی آنکه ساخت حقوقی و ظاهری آن ها را دگرگون سازد، انقلابها را از ماهیّت و مضمون شان تهی می کند. مسألهی «سیرت و صورت انقلاب»، به تهدید دوم مربوط است. در این یادداشت، به تبیین همین مسأله، از زاویهی یاد شده می پردازیم.
آغاز تغییر از نیروهای انقلابی
مطهری، وضع ما را پس از پیروزی انقلاب اسلامی با وضع انقلاب صدر اسلام پس از نازل شدن سورهی مائده در ماه های پایانی حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مطابقت می دهد. در آیه ای از این سوره آمده است که مسلمانان پس از این، نباید از غیرمسلمانان بر خود بهراسند، بلکه از خداوند بهراسند که به سبب تغییر خودشان، آن ها را دچار انحطاط نماید:
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»؛ امروز کسانى که کافر شده اند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده اند. پس از ایشان مترسید و از من بترسید.(مائده/ آیه 3)
مطهری به این آیه اشاره میکند و آن را دربردارندهی اشاره به نوعی تهدید درونی برای جامعهی اسلامی میشمارد که از نیروهای انقلابی و به طور کلّی، از درون جامعهی اسلامی برمیخیزد.
هراس از خداوند به معنی هراس از سنّت های اجتماعیِ قطعی اوست و هراس از سنّتها نیز به معنی هراس از انحراف و کجروی خود است؛ زیرا سنّت های الهی، قواعد کلّی و استثناء ناپذیرند و خداوند، هیچ قوم و جامعه ای را از آنها برکنار نمی داند و سرنوشت تمام اقوام و جوامع، در چارچوب آن ها رقم می خورد. (1)
در واقع، جامعه ی اسلامی بر اثر وقوع انقلاب اجتماعی، به آن چنان اقتدار و عظمتی دست یافته که کافران از اضمحلال آن مأیوس شده اند و از ناحیه ی آن ها، خطری مسلمانان را تهدید نمی کند، بلکه آن چه درخور توجّه است و غفلت از آن می تواند جامعه را از مسیر اصلی اش منحرف سازد و انقلاب را با شکست و تلاشی روبرو گرداند، وقوع تغییرات ضدّ ارزشی در خود نیروهای انقلابی - یعنی مسلمانان- است.
اگر مسلمانان از حقّ درگذرند و دچار انحراف و لغزشهای بنیادی شوند، خداوند به سبب مسلمانانیشان، از آنها نخواهد گذشت و از اجرای سنّتهای اجتماعی دربارهی آنها خودداری نخواهد کرد، بلکه مطابق رویّهای قطعی و تخلفناپذیر، با آنها همانگونه رفتار میشود که با سایر جوامع رفتار شده است.
انقلاب اسلامی ایران نیز که از لحاظ ماهیّت و غایات، پرتوی از نهضت انقلابی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، مشمول همین حکم می شود. انقلاب اسلامی ایران، به تعبیر امام خمینی رضوان الله تعالی علیه هدیه ی غیبی و تحفه ی الهی بود؛ یعنی با امدادهای غیبی و الهی به پیروزی رسید؛ به طوری که تحوّلات شگرفی که در عالَم درونی توده های مردم رخ داد، همگی مستند به لطف خداوند متعال بود، اما با این همه، این انقلاب نیز از سنّت های اجتماعیِ الهی گریزی ندارد. بنابراین، سرنوشت انقلاب اسلامی ایران نیز وابسته به طریق و جهتی است که نیروهای انقلابی در پیش می گیرند؛ چنانچه آن ها بر طریق حقّ بمانند، هم چنان از امدادهای خاصِ الهی بهره مند خواهند بود، و اگر طریق باطل اختیار کنند، مبتلا به غضب الهی خواهند شد.
پس آینده ی انقلاب آن گونه صورت بندی می شود که اقتضاء و لازمهی عملِ نیروهای انقلابی است. تعالی یا انحطاط انقلاب، امری نیست که از بیرون، بر انقلاب تحمیل شود، بلکه وابسته به چگونگی عمل نیروهای انقلابی است.
طبقه بندی نیروهای اجتماعیِ معارض
مطهری، معارضان و دشمنان را به سه دسته تقسیم می کند: غیرخودی هایی که دشمنی شان آشکار و علنی است و همگان می دانند که اینان قصد براندازی دارند؛ غیرخودی هایی که دشمنی شان ناپیدا و پنهان است و با وجود این که خود را در ظاهر، خودی می نمایانند، اما در پی اضمحلال ما هستند؛ و خودی های بی بصیرت و ساده لوحی که هر چند قصد خیر و مساعدت دارند، اما حاصل عملشان همان است که غیرخودی ها می پسندند. (2) می توان گفت این سه دسته، همان «کافران»، «منافقان» و «مؤمنان ضعیف الایمان» هستند. (3)
موضوع نفوذ و استحاله، در درجه ی نخست به طبقه ی منافقان باز می گردد؛ اینان هستند که با زیرکی و فریب کاری، خود را انقلابی نشان می دهند و به درون انقلاب و قدرت سیاسی برخاسته از انقلاب رسوخ می کنند، اما اغراض و مقاصد ضدّانقلابی را پی می گیرند و از پشت به انقلاب خنجر می زنند.
روش عمل و اقدام منافقان این است که حقایق و روح و باطن اسلام را از آن سلب میکنند و اسلام را به صورت یک پوستهی بدون هسته و مغز در میآورند، که در این حال، آن پوسته نیز باقی نخواهد ماند. (4) اینان تظاهر به اسلام و انقلابیگری میکنند تا امکان نفوذ برایشان فراهم شود و دیگران آنان را غیرخودی نخوانند، اما در دل، باوری به اسلام و انقلاب ندارند و اگر مجال فراهم گردد، به ساخت حقیقی و حقوقی ضربه میزنند. دشواری کار نیز از تشخیص همین «تظاهر» و «دوگانگی میان دعاوی و نیّات» ناشی میشود. هر اندازه تعداد خودیهای بیبصیرت بیشتر باشد، نیروهای منافق به هدف های خود نزدیکتر میشوند و مسیر حرکتشان هموارتر میگردد. بنابراین، مبارزه با حماقت و بی بصیرتی، مبارزه ی با نفاق نیز هست. (5)
ناآگاهی و بیبصیرتی افراد، خطر بزرگی برای حیات و بقای یک جامعه است؛ چون دشمن میتواند بر این ضعف و نقص تکیه کند و جامعه را دچار بحران نماید. (6) اگر نیروهای منافق که در پی نفوذ و استحاله هستند، بدنهی اجتماعی و پایگاه مردمی نداشته باشند، بسیار آسانتر میتوان آنها را کنار زد و از جریان اصیل انقلاب، تصفیه و پاکسازی کرد، اما چنانچه آنها بخشهایی از جامعه را فریفته و به سوی خود جذب کرده باشند، کار بر ما دشوارتر شده و به مقدّمات و ملاحظات بیشتری محتاج خواهد بود.
نفوذ ایدئولوژیک و فکری به مثابهی یک تهدید نیز گاهی توسط نیروهای بیرونی و بیگانه انجام میگیرد و گاهی توسط نیروهای درونی و به ظاهر خودی. دشمن چون به چیزی کمتر از براندازی راضی نمیشود، قصد دارد در ایدئولوژی و منظومهی فکری ما رخنه پدید آورد و به این طریق، انقلاب را از درون دچار پوسیدگی و تهیمایگی و فروپاشی کند. اما نیروهای درونی به سبب اینکه مجذوب و شیفتهی ایدئولوژیهای بیگانه هستند، دست تصرّف و تعدّی به سوی ایدئولوژی انقلاب دراز میکنند و البته پُرواضح است که حاصل کار هر دو، یکسان است؛ چه نیروهای بیرونی و چه نیروهای درونی، اصالت و خلوص انقلاب را از آن میزدایند و انقلاب را دچار اضمحلال معنایی و معرفتی میکنند و چون قوام و داوام انقلاب بههمین امر وابسته است، ساخت حقیقی و معنوی انقلاب متلاشی میشود.
در اینباره، رخنهی نیروهای داخلیِ مستحیل، بسیار آسانتر از رخنهی نیروهای بیرونی است، چراکه مرزبندی با دشمن خارجی و عقبههای آن، پُررنگ و برجسته است، اما این نیروهای شبهخودی، با ظاهرسازی و توجیههای انقلابی، بهراحتی میتوانند به موقعیّتهای حساس و کلیدی انقلاب نفوذ کنند و آرام و بیصدا و خزنده، انقلاب را استحاله نمایند. در واقع، انقلاب از این ناحیه بیشتر آسیبپذیر است و تجربههای عینی نیز مؤیّد همین نظر هستند. قلمرو میان انقلاب و ضدّ انقلاب برای همگان روشن است، اما قلمرو میان انقلاب و شبهانقلاب اینگونه نیست. شبهانقلاب، انقلاب بدلی و تقلبی است که تنها در پاره ای از ظواهر و نهادها با انقلاب مشابه است، اما در ماهیّت، همان ضدّ انقلاب است. بنابراین، نیروهای شبه انقلابی در مقایسه با نیروهای ضدّ انقلابی، بهتر و راحتتر می توانند هم در انقلاب نفوذ کنند و هم آن را استحاله نمایند.
چگونگی استحاله و تغییر سیرت انقلاب
مطهری در تحلیلها و اندیشههای انقلابی خود، به مسألهی روشهای استحاله و تغییر سیرت انقلاب نیز پرداخته است، و مگر ممکن است متفکّری تا به این حدّ نگران ماهیّت انقلاب باشد، اما دربارهی چگونگی مسخ و زوال آن اندیشه نکند و شگردها و سازوکارهای استحالهاش را نشناسد و نشناساند!؟ بهطور کلّی، مطهری معتقد است که ماهیّت اسلامی انقلاب ایران، از دو طریق دچار دگرگونی میشود: یکی «اسلام اقلّی»، دیگری «اسلام التقاطی».
اسلام اقلّی و عبور از ماهیّت انقلاب
اسلام اقلّی به این معناست که اسلام آیینی است که به یک سلسله عبادیّات و معنویّات فردی خلاصه می شود و فاقد نظامات اجتماعی در عرصههای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی است. مطهری تصریح میکند که فروکاهیدن اسلام به معنویّاتِ محض، خطاست؛ چراکه اسلام آیینی جامع است که تمام شؤون و ساحات زندگی انسان را در بر میگیرد. (8) بنابراین، انقلاب ایران به این معنی اسلامی نبوده است که حکومت پهلوی با معنویّات و عبادیّات مخالفت داشت و برای مثال، اجازه نمیداد مؤمنان به خداوند یگانه معتقد باشند و یا در مسجد، نماز برپا کنند. نسبت به این قلمروهای معنویِ محض، نه تنها مخالفتی در کار نبود، بلکه محمدرضا پهلوی تلاش میکرد با تظاهر به معنویّت فردی، مردم را بفریبد و خود را دیندار نشان دهد. محلّ نزاع در انقلاب ایران، «اسلام»ی بود که مشتمل بر احکام اجتماعی است و برای سیاست و فرهنگ و اقتصاد، نظامهای خاصی را پیشنهاد میکند. (و جامعه نیز آنگاه اسلامی است که به نوع اسلام تن در دهد و به اسلام در عرصهی اجتماع متعهّد باشد) بر این اساس، انقلاب اسلامی هنگامی دچار استحاله و تغییر سیرت میشود که اسلام، به «اسلام معنوی و عبادیِ محض» منحصر شود و «اسلام اجتماعی» - و یا طبق اصطلاح رایج، اسلام سیاسی - نادیده گرفته شود. اسلام اجتماعی، ماهیّت انقلاب ایران را تشکیل میدهد، پس عبور از آن به معنی زوال و فروپاشی ماهیّت این انقلاب است.
اسلام التقاطی و عبور از ماهیّت انقلاب
سازوکار دیگر برای فرسودن و زائل کردن ماهیّت انقلاب اسلامی، گرایشهای التقاطی است. در اینجا، «التقاط» به این معنی است که آموزههای حقّ اسلام با آموزههای باطل مکاتب دیگری آمیخته میشود و یک مکتب چندپاره و متشتّت ایجاد میگردد که در بخشهایی از مضامین خود، وابسته به اسلام است و در بخشهایی دیگر، وابسته به مکاتب دیگر. ممکن است برخی نیروهای انقلابی، جذب مکتب ها و ایدئولوژیهای دیگر شوند و این مجذوبیّت و فریفتگی موجب گردد که آنها اسلام را از منظر این مکتبها بنگرند و آن را مطابق اقتضائات و آموزههای این مکتب، تفسیر کنند. در این صورت، «خلوص» و «استقلال» ایدئولوژی اسلامی از دست میرود و اسلام به یک «ایدئولوژی التقاطی» تبدیل میشود که از هر مکتبی، خوشهای برگرفته و به خود افزوده است و یا بهطور کلّی، در پرتو روح مکتب بیگانه، معنا شده است.
در دهه های چهل و پنجاه شمسی، مطهری به صورتی گسترده با این چالش دست به گریبان بود. در آن دوره که نهضت اسلامی در حرکت به سوی انقلاب بود، بعضی از نیروهای انقلابی به «ایدئولوژی مارکسیستی» گرایش یافتند و چون نمیتوانستند از «ایدئولوژی اسلامی» دست بکشند، به التقاط رو آوردند و «تفسیر مارکسیستی از اسلام» عرضه کردند. آنها اسلام را به مثابه یک متن بیجان و سیّال و فاقد روح قلمداد کردند که میتوان هرگونه «برداشت» و «تفسیر»ی را به آن تحمیل نمود. آنها قائل بودند که مارکسیسم، علم مبارزه است، اما اسلام نیز همان سخن مارکسیسم را تکرار میکند و معارض با آن نیست، بلکه خوانش مارکسیستی از اسلام، عین اسلام است. در مقابل، مطهری ضمن اینکه تفاوتهای ایدئولوژی اسلامی را با ایدئولوژی مارکسیستی برمیشمرد و ثابت میکرد معارف و آموزههای اسلام، با مارکسیسم قابل جمع نیست، تصریح میکرد که گرایش نیروهای انقلابی به مکتبهای بیگانه، «استقلال مکتبی» را از انقلاب سلب میکند، این یک «خطر بزرگ» است (10)؛ زیرا اگر انقلاب اسلامی، بر مکتب مستقل خود - که اسلام است - تکیه نکند و دچار التقاط شود، به نتیجه و ثمر نخواهد رسید و شکست خواهد خورد. (11)
مطهری تأکید میکرد که غرب در پروژهی «استعمار فرهنگی»، در پی بدبین کردن شرق اسلامی به اندوختهها و داشتههای فرهنگیاش است (12) و از طرف دیگر، جامعهای که استعمار فرهنگی(فکری) را بپذیرد، استعمار سیاسی و اقتصادی را نیز خواهد پذیرفت؛ (13) چراکه استعمار فرهنگی، حس و روحیهی استقلالخواهی را از آنها میستاند و «وابستگی» و «دنبالهروی» و «تقلید» را موجه میسازد. از اینرو، غرب از بیداری شرق اسلامی در اثر کشف «منِ» اسلامیاش بیم دارد. (14) وی در عمل نیز، در همین چارچوب حرکت میکرد، چنانکه برای مثال معتقد بود دموکراسی در معنای غربی با دموکراسی در معنای اسلامی، متفاوت است و ما نمیتوانیم «دموکراسی غربی» را که ریشه در جهانبینی سکولار و مادّی دارد، بپذیریم؛ (15) و یا اینکه آزادی در معنای غربی اش با اسلام تعارض دارد و کسانی که قصد دارند «آزادی غربی» را جزء ماهیّت انقلاب قلمداد کنند و برای انقلاب، قائل به چنین ماهیّتی باشند، به انقلاب خدمت نمی کنند؛ (16) و در نهایت، اینکه میان ایدئولوژی اسلامی و ایدئولوژی سوسیالیستی، شباهتها و همگونیهایی وجود دارد، اما چون تفاوتها و افتراقات زیادی نیز وجود دارد، نباید از اصطلاح «سوسیالیسم» برای اشاره به آموزههای جمعگرایانهی اسلام استفاده کنیم. (17)
چه باید کرد؟
تأمّلات مطهری به همین نقطه پایان نمییابد، بلکه او به تجویزها و توصیههایی نیز دست یافت که به گونهای اجمالی و مختصر، آنها را در اختیار ما نهاده است. او در ابتدا، سلسله قواعدی را دربارهی انقلاب مطرح میکند که زیرساخت تحلیلش را تشکیل میدهد. قاعدهی نخست این است که صیانت از انقلاب، از ایجاد آن دشوارتر است. (18) انقلاب از جمله واقعیّتهای اجتماعیِ کمیاب و نادری است که وقوع آن متوقف بر تحقّق شرایط گوناگونی است. با این حال، مطهری میگوید نگهداری از انقلاب از انقلاب کردن دشوارتر است. در واقع، هر چند ایجاد انقلاب، سخت و دیریاب و پیچیده است، اما در پایان یک روند تاریخیِ قهرآمیز، ممکن است انقلاب واقع گردد و نظم اجتماعی دگرگون شود، و این حالت، نقطهای و دفعی است. از طرف دیگر، در برههی انقلابی، نیروهای اجتماعی به سبب وجود دشمن مشترک، متّفق و همداستان هستند و هیجان و حرارت مبارزه و انقلابیگری، اختلافات و شکافها را پنهان نگه میدارد، ولی پس از وقوع انقلاب، دیگر با یک پدیدهی نقطهای و دفعی روبرو نیستیم، بلکه انقلاب و خطّ انقلابی باید تداوم یابد و تثبیت شود و این محتاج مقاومت در برابر انواع عواملی است که در طول زمان، به انقلاب هجوم آورده، و قصد فروپاشی یا استحاله را دارند. از این رو است که نگهداری انقلاب، این اندازه مشقّتبار و طاقتفرسا میشود.
قاعدهی دوم این است که انقلاب، «تجزیهپذیر» نیست؛ یعنی نمیتوان انقلاب را در دو یا چند جهت متفاوت، به حرکت درآورد؛ به این معنی که نمیتوان هر بخشی از انقلاب را بهعنوان «سهم»، به یک جریان فکری و سیاسی داد تا مزد مبارزات آنها در طول نهضت پرداخته شود و همگان در انقلاب، شریک باشند. (19) انقلاب اسلامی، واقعیّتی «واحد» و «یکپارچه» است و حرکت آن نیز باید در راستای ماهیّتش باشد. انقلاب اسلامی، دو یا چند ماهیّت ندارد، بلکه ماهیّت آن اسلام است و اسلام، ایدئولوژیهای سکولار – از جمله ایدئولوژی مارکسیستی - را برنمیتابد. پس هواداران ایدئولوژیهای سکولار نمیتوانند با انقلاب اسلامی همراهی کنند و مدعی برخورداری از سهمهای مدیریتی در آن باشند. یک انقلاب با دو یا چند ایدئولوژی، چند صباحی بیش دوام نخواهد آورد و یا دستکم، به یکی از دو یا چند جهت ایدئولوژیک، خواهد غلتید و خود از تنش و تلاطم ایدئولوژیک رها خواهد کرد.
مطهری از این قواعد نتیجه میگیرد که راه آیندهی انقلاب، به واسطهی شناخت «ماهیّت» آن مشخص میشود، (20) و انقلاب آنگاه دوام مییابد و حفظ میگردد که نیروهای انقلابی، به درستی ماهیّت آن را بشناسند؛ (21) چراکه نمیتوان از انقلابی حفاظت کرد و به آن تداوم بخشید که ماهیّتش بر ما مجهول است. وقتی ماهیّت انقلاب بر ما مجهول باشد، ما نمیتوانیم دریابیم که آن استحاله و تغییر سیرت روی داده است یا خیر. بنابراین، گام نخست عبارت است از شناخت «ماهیّت انقلاب». «استحاله» و «تغییر سیرت» انقلاب اسلامی به چه معناست؟ به بیان دیگر، ماهیّت و سیرت انقلاب اسلامی چیست که ممکن است دچار استحاله و تغییر شود؟ این پرسش از لحاظ منطقی، بر پرسش از چگونگی استحاله و تغییر سیرت انقلاب اسلامی، تقدّم دارد و تا دربارهی آن قضاوتی انجام نگیرد، نمیتوان به پرسش دوم پاسخ گفت. بر همین اساس است که وی میگوید تحلیل واقعیّت اجتماعیِ گذشته و کنونی، مهندسی واقعیّت اجتماعی را در آینده، ممکن و هموار میسازد. (22) غرض از شناخت ماهیّت انقلاب این است که «راه» از «بیراهه» بازشناخته شود تا نیروهای نفوذی و فرصتطلب نتوانند «ایدئولوژی اصیل انقلاب» را بربایند و «ایدئولوژیهای تقلّبی و بَدَلی» را جایگرین آن گردانند. اگر چنین درک و شناختی در نیروهای انقلابی وجود داشته باشد، خواهند توانست سَرِه را از ناسَرِه تشخیص دهند و اجازه ندهند، انقلاب از «راه مستقیم» به «راههای انحرافی» سوق داده شود. پس اساسیترین کار برای جلوگیری از استحاله و تغییر سیرت انقلاب، کسب شناخت حکیمانه و متعمقانهای است که در ادبیات اسلامی، «بصیرت» خوانده میشود. در سایهی بصیرت نیروهای انقلابی است که میتوان به ماهیّت انقلاب، تداوم و استمرار بخشید و راه نفوذ اغیار و نامحرمان به درون انقلاب و تلاش آنها برای استحاله و تغییر سیرت انقلاب مسدود نمود.
پینوشتها:
1) مرتضی مطهری، آیندة انقلاب اسلامی ایران، تهران: صدرا، ص ۵۷- ۵۵.
2) مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج۷، ص ۲۰۲.
3) همو، پانزده گفتار، ص ۱۲۶- ۱۲۵.
4) همان، ص ۳۱۳.
5) همان، ص ۱۵۸.
6) همو، آشنایی با قرآن، ج ۴، ص ۳۶- ۳۵.
7) همو، بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سالة اخیر، ص ۹۳- ۹۲.
8) همان، ص ۶۷ و ص ۷۰ و ص ۱۲۶ و ص ۱۲۹- ۱۲۸.
9) همان، ص ۱۶۵.
10) همان، ص ۱۶۶.
11) همان، ص ۱۶۷.
12) همان، ص ۱۳۷.
13) همان، ص ۱۳۸- ۱۳۷.
14) همان، ص ۱۴۱.
15) همان، ص ۱۴۰ – ۱۳۹.
16) همان، ص ۱۴۶.
17) همان، ص ۱۴۱- ۱۴۰
18) همان، ص ۵۹- ۵۸.
19) همان، ص ۸۵- ۸۳.
20) همان، ص ۸۳.
21) همان، ص ۵۹ و ص ۱۲۹.
22) همان، ص ۱۱۷.
منبع: Khamenei.ir