ماه مبارک رمضان بود. برای ادای رسالت تبلیغ به یكی از شهرهای اطراف اصفهان رفته بودم. قرار بود یك ماه آنجا باشم.
یك روز در یكی از خیابانهای شهر قدم میزدم و مردم و مغازهها را از نظر میگذراندم. به یك كتابفروشی رسیدم. لحظهای ایستادم و نگاهی گذرا به تیتر روزنامهها و عنوان مجلات انداختم. بعد هم به مغازه رفتم. به دنبال بهانهای برای گشودن باب گفتگو.
همیشه وقتی به این آیه از قرآن میرسیدم كه «جاءتهم رسلهم بالبینات»؛ پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند، (روم، آیه 9) (تعبیر «جاءتهم رسلهم بالبینات« بیش از هشت بار در قرآن آمده است: اعراف/101، یونس/13، ابراهیم/9، روم/9، فاطر/25، غافر/83 و...) این برداشت به ذهنم میرسید كه پیامآوران و رسالتگزاران دین، دست كم در بسیاری از موارد به سراغ مردم میرفتند.
این گونه نبوده كه همیشه آنها منتظر بمانند تا مردم بیایند و از آنها بپرسند.
نگاهی به قفسه كتابها انداختم. كتابها نوعاً بازاری و ژورنالیستی و رمانهایی عشقی بود (ادبیات ژورنالیستی، آثار نیم خلاقه یا خلاقهای است كه از وقایع روزمره ملهم بوده و با تغییر آنها موضوعش كهنه میشود.(واژه نامه هنر داستان نویسی، جمال میرصادقی، میمنت میرصادقی، ص 11)
به فروشنده سلام كردم. آنگاه نام چند كتاب از «ده رمان مشهور» را از او پرسیدم (درباره ده رمان مشهور (بهترینهای ادبیات داستانی) دیدگاه یكسانی وجود ندارد. سامرست موام از «جنگ و صلح»، «بابا گوریو»، «دیوید كاپرفیلد»، «برادران كارامازوف»، «مادام بواری»، «سرخ و سیاه»، «تپههای واترنیگ»، «توم جونز»، «موبی دیك»، «غرور و غرض» به عنوان ده رمان مشهور یاد میكند. (ر.ك: بحث و نقدی درباره ده رمان بزرگ جهان، ترجمه كاوه دهگان). پیشبینیام درست درآمد. هیچكدام را نداشت.
شروع خوبی بود. تا اینجا من فعال عمل كرده بودم (نه منفعل)؛ زیرا من پرسشگر بودم و او پاسخدهنده. به كتابها اشاره كردم و پرسیدم: چقدر از این كتابها را خواندهاید؟ گفت: بعضیهایش را خواندهام.
همه این تمهیدها، پرسشها و زمینهچینیها، تنها برای شناختن مخاطب و به تعبیر علمِ بیان، شناختن «مقتضای حال» بود. چیزی كه بدون آن هر گونه اقدام تبلیغی، تنها تیر در تاریكی رها كردن بود و با رعایت كردن آن، دست كم نیمی از موفقیت به دست میآمد.
من این گونه پرسشها را هیچگاه كمتر از پرسشهای طبیب از شخص بیمار نمیدانستم. نیز مسئله تبلیغ و انتقال پیام را كمتر از طبابت به حساب نمیآوردم. بارها در نهجالبلاغه خواندهایم كه امیرالمؤمنین علیهالسلام در توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید: «طبیب دوار بطبه»؛ پزشكی كه همراه با طبابت خویش به دورهگردی میپردازد. (نهجالبلاغه صبحی صالح، تحقیق شیخ فارس تبریزیان، خطبه 107)
پرسیدم: آیا شغل اصلی شما كتابفروشی است؟ و حدس میزدم كه شغل دیگری هم داشته باشد. گفت: معلم هستم. برای اینكه فضای گفتوگو خیلی رسمی نباشد، به مزاح گفتم: پس شغل انبیا را پیشه كردهای؟ (شغل معلمی همان شغل انبیا است؛ امام خمینی، صحیفهینور، ج 7، ص 77) خندید. پرسیدم: در چه زمینهای تدریس دارید؟ گفت: جامعهشناسی. (مطالعه علمی چیستی جامعه، توسعه آن و رفتار اجتماعی[فرهنگ oxford])
ناخودآگاه به یاد كتاب و طرحی از شهید مطهری رحمتالله افتادم. استاد مطهری در این كتاب 26 وظیفهی اصلی را برای روحانیت و حوزههای علمیه برمیشمرد. در بند هفتم مینویسد: «آشنائی با علوم انسانی جدید از قبیل روانشناسی، جامعهشناسی، جغرافی جهانی، تاریخ جهانی، درحد بیگانه نبودن» (استاد مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی) حس كردم استاد مطهری چه خوب ضرورتها را شناخته است و خود نیز به راستی نمونهی خوبی برای یك روحانی موفق و كارآمد بود.
فكر كردم «جامعهشناسی» میتواند نقطهی اشتراك و نیز نقطهی شروع مناسبی برای بحث ما باشد. پرسیدم: تحصیلات دانشگاهیتان چیست؟
پاسخ داد: فارغالتحصیل علوم اجتماعی هستم.
جای آن بود كه از جامعهشناسی پل و پیوندی به مباحث دینی بزنم. گفتم: نظر شما دربارهی «نقش نخبگان» در جامعه چیست؟
تأملی كرد. دانستم در بایگانی ذهنش به دنبال مفهوم نخبگان میگردد. توضیح دادم: به نظر من نخبگان یعنی كسانی كه در جامعه از نوعی اقتدار برخوردارند؛ مثل نخبگان سیاسی، مذهبی، ورزشی و.... به اصطلاح خودمان یعنی كسانی كه یك سر و گردن از دیگران بالاترند. (نخبگان؛ اشخاص و گروههایی هستند كه در نتیجهی قدرتی كه به دست میآورند و تاثیری كه بر جای میگذارند، یا به وسیله تصمیماتی كه اتخاذ مینمائید و یا به وسیله ایدهها، احساسات و یا هیجاناتی كه به وجود میآورند، در كنش تاریخی جامعهای مؤثر واقع میشوند. (تغییرات اجتماعی، گی روشه، ص 121، ترجمه دكتر منصور وثوقی، نشر نی، چاپ هفتم، 76)
آنگاه گفتم: دوست دارم اگر اجازه دهید حدیثی را از پیامبر صلی الله علیه وآله درباره نقش نخبگان در تغییرات اجتماعی برایتان بخوانم.
اظهار اشتیاق كرد. این حدیث را خواندم.
قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی واذا فسدا فسدت امتی.» قیل یا رسول الله ومن هما؟ قال: «الفقهاء والامراء»؛
رسول خدا فرمودند: دو گروه از امت من هر گاه صالح و شایسته گردند، امت من صالح خواهند شد و هرگاه فاسد شوند، امت من فاسد خواهد گردید. پرسیدند: آنها چه كسانی هستند؟ فرمود: فقیهان و حاكمان. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 2، ص 49)
به تعبیر جامعهشناسی نخبگان علمی و سیاسی. این كلید ساختن جامعه است. میبینی بین دو رشته علوم دینی و جامعهشناسی چه قرابت و نزدیكی وجود دارد.
سپس گفتم: شنیدهام در این محل، فارغالتحصیلان بسیاری از مقطع كاردانی گرفته تا كارشناسی، كارشناسی ارشد و دكتری وجود دارد، نیز عالمان و طلاب علوم دینی. اگر آنها در كانونی گرد هم میآمدند و درباره موضوعات، مسائل و مشكلات گوناگون جامعه تبادل نظر میكردند، بسیار خوب بود. (حیاة العلم بالتذاكر والتباحث؛ زندگی دانش در گرو مذاكره و مباحثه است.)
برقی در نگاهش درخشید. گفت: اتفاقاً ما جلسهای ماهانه داریم. همهی فارغالتحصیلان جامعهشناسی دور هم جمع میشویم و گفتوگو میكنیم.
اگر مبلغان بتوانند زبان هر صنفی را بشناسند كه قرآن كریم فرمود: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه؛ و هیچ رسولی را نفرستادیم مگر با زبان مردمش.» (ابراهیم/4) و در چنین جمعها و محافلی راه یابند، میتوانند بر جامعه و نسل جدید به ویژه قشر تحصیل كرده تاثیرگذار باشند.
البته این كار بایستگیهایی را میطلبد كه اسلامشناس معاصر، مرحوم شهید مطهری، در كتاب «پیرامون جمهوری اسلامی» (پیرامون جمهوری اسلامی، استاد مرتضی مطهری، ص 31، وظائف حوزههای علمیه) به بسیاری از آنها پرداخته است.
در این دیدار به این نكته اساسی توجه داشتم كه همهی حرفها را در یك جلسه نباید زد. (قال علی علیهالسلام: «لاتقل مالاتعلم بل لا تقل كل ماتعلم؛ آنچه را بدان آگاهی نداری بر زبان نیاور، حتی همهی آنچه را كه میدانی نیز بر زبان میاور.»؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 68، ص 288) باید مجالسی هم برای فكر كردن، اندیشیدن و هضم و جذب حرفها فراهم آورد. دامنه بحث را باید كوتاه میكردم. به اطراف مغازه نگاه كردم. تصویری از ورزشكاران فوتبال را دیدم. او هم در بینشان بود. گفتم: ورزشكار هم كه هستی.
به چیزی اشاره كرد. رد نگاهش را پیگیری كردم. نگاهم در قفسه به چند گلدان نقرهای افتاد. گفتم: پس جزو نخبگان ورزشی هم هستید. (ورزشكاران... نخبگان سمبولیك با خصوصیاتی انسانیاند. كافی است توجهی را كه نسبت به زندگی اینگونه افراد و به تمرینات آنها و به ركوردهای آنها در روزنامهها مبذول میگردد، به خاطر آوریم تا به این مسئله واقف شویم كه چرا آنها را به عنوان نمونههای اصیلی از شجاعت، هوش، جسارت و بیپروایی، سرسختی، مهارت و صفاتی از این قبیل معرفی مینمایند؛ تغییرات اجتماعی، گی روشه، ص 125)
من همهی این برخورد و گفتوگو را كه بیش از نیم ساعت طول نكشید، تنها زمینهای میدانستم برای گفتگوهای بعدی. كه البته چند جلسهای ادامه یافت و موضوعات گوناگون اجتماعی، فرهنگی، هنری و نویسندگان مختلف روشن فكری و كتابهای آنها مورد بحث و گفتوگو قرار گرفت.
از بحثهایی كه شده بود بسیار خشنود به نظر میرسید. اما نظر من چیز دیگری بود. به نظر من مهمتر از اصل بحثها این بود كه یك طلبه توانسته با نمونهای از نسل تحصیل كرده جدید هم سخن شود و وارد دنیای او گردد.
منبع: www.yasinmedia.com