امام جماعت حتماً باید متأهل باشد!
یک مبلغ اگر بخواهد در تبلیغش موفق شود و نتیجه خوبی را کسب کند، بايد از تجربیاتی که ديگران قبلاً کسب کردهاند كمال استفاده را ببرد. چنان چه بررسی کند و نکات مثبت و منفی خود را در نظر بگیرد، بیشتر می تواند در فعالیت های تبلیغی اش موفق شود، چون با کسب تجربیات نکات مثبتی را بدست آورده، آنها را تقویت می کند و به فکر رفع نکات منفی می افتد تا آن ها را از خود دور کند.
یکی از تجربیاتی که من کسب کردم این است که باید با جوانان هر مکان با فرهنگ خودشان رفتار کرد، زیرا اگر یک جوان ببیند که یک طلبه ای با او سازگار است و با او کنار مي آيد، او هم میل و گرایش به آن مبلّغ پیدا می کند و باعث می شود کلام او را گوش کند.
اما یک مبلغ باید بداند که فرهنگی که جوانان آن محل دارند، صحیح است یا اشتباه؛ اگر صحیح باشد باید آن را تقویت کند و اگر اشتباه است، سعی کند در چند مرحله آن را به نقطه مقالبش تبدیل کند و یا از بین ببرد.
اولین سالی که من برای تبلیغ رفتم، مجرد بودم. جمعیت آن محل حدود 2000 خانوار بود. متأسفانه در آن جا فرهنگ غلطی جا افتاده بود و آن این بود که مردم فکر می کردند امام جماعت حتماً باید متأهل باشد و الّا نماز ایشان باطل است. لذا وقتی فهمیدند که من مجرد هستم آشکارا آمدند و معترض شدند که نماز ما اشکال دارد!
البته آن ها تا حدودی حق داشتند، چون تا آن زمان هر مُبلّغی که به آن جا رفته بود متأهل بود و وقتی که من به آنجا رفتم، آنها بسیار متعجب شده بودند که مگر میشود یک امام جماعت مجرد باشد؟!
بعد از چند روز به تدريج این مساله را برایشان مطرح کردم که متأهل بودن از شرایط امام جماعت نیست و شما می توانید به فرد مجرد هم اقتدا کنید. به مرور همه آن را قبول کردند و اعتقادشان از آن عقیده اول برگشت.
من در آن جا تجربه کردم که بعضی از مردم به خاطر اطلاع نداشتن از بسیاری از مسائل دینی، رسم و رسوم اشتباهی را قبول میکنند و در این جا وظیفه ما مبلغین است که آنان را نسبت به احکام و مسائل شرعیه بیدار و هشیار سازیم.
هم برای شما همسر تعیین کردند، هم خانه و هم زمین!
یکی دیگر از تجربیاتی که من در طول دوره هاي تبليغي کسب کردم این بود که فهمیدم جوانان و نوجوانان با مبلغین جوان بیشتر کنار می آیند و بوسیله مبلغین جوان بیشتر به دین و احکام آن روی می آورند، چون هر جوانی با هم سن و سال خودش بهتر می تواند ارتباط برقرار کند.
در این چند سال تبلیغی، اکثر مخاطبین من جوانان و حتی نوجوانان بودند چون با آن ها عامیانه برخورد می کردم و سعي مي كردم مانند خودشان باشم. این قضیه این قدر طبيعي شد که حتی در شب های احیای ماه مبارک رمضان، جوانان یکی یکی می آمدند جلوی من و با چشمان اشکبار به گناهانشان اعتراف می کردند. این صمیمیت علاوه بر اثرگذاری روی آنها، روی من هم تأثیر بسیاری داشت، به این معنا که می توانستم راه های نزدیک شدن به خدا و ائمه و دوری از گناهان را برای آن ها بازگو کنم و این برای خودم نیز تلنگر بود.
گرمي روابط من و جوانان و نوجوانان اين روستا بقدري زیاد شده بود که در روز برگشت به مشهد مردم نمي گذاشتند برگردم و از من میخواستند که آن جا بمانم و ازدواج کنم!
روز اول ماه مبارک رمضان سال بعد، خادم مسجد آن محل تماس گرفت و گفت: حاج آقا از یک جهت بیایید و از یک جهت نیایید! سوال کردم یعنی چه؟ چه میگویی؟ پاسخ داد: از این جهت که مشتاق دیدار شما هستیم، بیایید و از این جهت که شما گفته بودید قصد ازدواج نداريد، نیایید! اگر آمدید امید بازگشت به مشهد را نداشته باشيد، زیرا هم برای شما همسر تعیین کردهاند، هم خانه و هم زمین.
من هم با شجاعت بسیار گفتم: می آیم! ماه رمضان آن سال هم همان جا بودم و فعالیتهای تبلیغی و ارتباط صمیمی با نوجوانان و جوانان را تکرار کردم و نهایتاً به هر بهانه ای که بود به مشهد برگشتم!
نقل خاطرات از حجتالاسلام مهدی تیموری
منبع: گوهرهای تبلیغ، سید محسن میرسندسی