بیایید روراست باشیم. بیشتر خانم ها با تصویر ذهنی بدن خود از یک یا چند جهت مشکل دارند.گاهی فکر می کنیم سینه هایمان کوچک است، بینیمان بزرگ است، باسن ما خیلی گرد است و در واقع نواقصی را روی صورت یا بدن خود تصور می کنیم.برای بیشتر ما این افکار زودگذر به سرعت از ذهنمان خارج می شوند ولی برای بعضی از ما این مشکلات یافت شده و به تدریج بزرگتر شده و تبدیل به دل مشغولی می شود.می خواهم شما را با بیماری خود زشت انگاری آشنا کنم.
بنابر گفته انجمن اضطراب و افسردگی امریکا، اختلال خود زشت انگاری(یا BDD)، تمرکز فکری مخرب و مکرر روی یک توهم خیالی یا یک مشکل کوچک در ظاهر فرد می باشد.»افراد دچار BDD روی هرقسمت از بدن می توانند تمرکز کنند.رایج ترین بخش هایی که افراد در آن مشکل پیدا می کنند، مو، پوست، بینی، سینه و شکم است.
افراد با BDD روی عیب های پیدا شده در هر جای بدن از چند ساعت تا حتی یک روز تمام تمرکز و وسواس به خرج می دهند.آنها همچنین ممکن است کارهایی خارج از عرف به طور وسواس گونه انجام دهند مثل ورزش بیش از حد، به طور مکرر سراغ آینه رفتن، یا تلاش برای پوشاندن عیبشان با آرایش یا لباس، برای کنترل استرس و نگرانیشان. BDD معمولا موجب دیگر اختلالات سلامت ذهن مانند اختلال کلی اعصاب، OCD و افسردگی می شود.
تعریف BDD یک چیز است: زندگی همراه چیزی اضافه. تا امروز من نمی دانستم که این نگرانی های من اسم دارند.زمانهایی که من بزرگشان می کنم، به آنها فکر می کنم و نگران بزرگی شکم خود هستم، درواقع نشانه هایی از بیماری فکری است.
نگرانی های تصویر بدن من به خیلی مدت پیش برمی گردد. من بیشتر زمان نوجوانی و سالهای دانش آموزی خود اضافه وزن داشتم و به زندگی با این واقعیت که از هیکل خودم متنفرم، عادت کرده بودم.اما بعد از مدتی با ایجاد تغییرات اساسی در سبک زندگیم، در حدود 20 سالگی هیکلم شروع به تغییر کرد.خوردن فست فود را ترک کردم، تحرکم را بیشتر کردم و وزنم کیلو کیلو شروع به کم کردن کرد. بعد از یک سال تلاش 20 کیلو کم کردم. برای اولین بار در بزرگ سالیم چیزی شدم که مردم به آن خوش هیکل می گفتند.
اختلالات بدفرمی بدن را من به آن صورت نداشتم.با وجود اینکه در کل می دانستم که لاغرهستم ولی به آن شدت احساس نمی کردم.مردم به من می گفتند که چطور بهتر به نظر برسم اما خودم وقتی در آینه نگاه می کردم می دیدم که هنوز قدری شکمم بزرگ است.من سعی می کردم بی خیال آن باشم. من ورزش می کردم ومقدار کالری دریافتی خود را کنترل کردم. من خیلی احمقانه همه چیز را زیاد می جویدم تا اینکه وزنم را به 51 کیلو رساندم ،این برای قد من بی نهایت وزن کمی بود.اما هنوز هم فکر می کنم شکمم کمی بزرگ است.
ولی این موضوع بعد از مدتی تبدیل به مساله مهمی شد، وقتی که من بعد از 10 سال روزی یک پاکت سیگار کشیدن، آن را ترک کردم اضافه وزن پیدا کردم.البته فقط کمی اضافه وزن حدود 4 کیلو .اما همین مقدار کافی بود تا من را به سقوط کامل بکشاند. وقتی که در آینه نگاه می کردم، تصویرم خیلی چاق و وحشتناک به نظر می آمد.به نظر خودم تمام وزن اضافه ام به شکمم اضافه شده و هروقت که به آن ناحیه نگاه می کردم، احساس نگرانی وحشتناکی بر من غالب می شد.هر وعده غذا که می خوردم انگار که شکمم مثل بالنی پر از غذا شده.از ترس اینکه دوستانم نفهمند که چاق شدم از آنها دوری می کردم. چندین بار در روز خودم را وزن می کردم و دور شکمم را اندازه می گرفتم.در فضایی وحشتناک گیر کرده بودم و راهی به بیرون نداشتم.
با کمک یک سیستم حمایتی جالب فهمیدم که بعضی چیزها خیلی خیلی اشتباه است و نیاز به کمک دارم.این یک روان درمانی بود که ابتدا درمورد BDD یاد گرفتم و فهمیدم هرچیز دقیقا به همان شکل است که فکر می کنم، رفتارم که خیلی بد و غیرقابل کنترل شده و در نهایت یک راه حل برای کارهایم پیدا کردم.
و یک پاسخ. علاوه بر درمانهای دقیق و تعالیم BDD من به جایی رسیده ام که می توانم علائمم را بهتر کنترل کنم.آیا من هنوز نگران شکمم هستم و فکر می کنم که بیش از حد طبیعی بزرگ است؟بله. فکر می کنم. اما این حقیقت را پذیرفتم که این تصور من از خودم کمی اشتباه است و چیزی که من در آینه از خودم می بینم، دقیقا چیزی نیست که در واقعیت وجود دارد.آن افکار هنوز به سراغم می آیند اما من آمادگی بهتری برای خارج کردن آنها از ذهنم دارد.من اجازه نمی دهم که بیشتر از این زمانم از دست برود.روزها و ماههای زیادی به بدنم فکر می کردم ،نگرانی هایم هنوز وجود دارد ولی من اجازه نمی دهم که دیگر مرا از زندگیم عقب بیندازد.
من می دانم که این بهبود -نه فقط از BDD بلکه از همه چیز- سفری است که پایان ندارد و هر روز که من در این سفر هستم، احساس بهتری دارم.من به جایی می روم که نواقص خود را به جای وسواس نشان دادن به آنها، بپذیرم.جایی که خود واقعیم را درک کنم و از آن فرار نکنم.زمانی خواهد رسید که من با BDD همکاری کنم و بگویم که تصویر نافرم بدن، در بازه ای از زندگی من وجود داشت.من امید دارم و امروز همین برایم کافی است.
نوشته : دیانا دبارا