کد خبر: 77933332
تاریخ انتشار: چهارشنبه 26 آبان 1395
نسخه چاپی
ارسال به دوستان

می گویددر زندگی شما امامت که بود؟اگر من دروغ می گویم، امام من امیرالمومنین نیست. چون ایشان اصلا دروغ نمی گفته.

به گزارش چی 24 به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حجةالاسلام و المسلمین جاودان:

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

[در آیه 6 تا 15 سوره انشقاق می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ* فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا* وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا* وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ* فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا* وَيَصْلَى سَعِيرًا* إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا* إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ* بَلَى إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِيرًا. این حرف را در ایام محرم یک جور دیگری عرض کرده بودیم. آیه اینجا می فرماید ای انسان. نه ای مسلمان و مومن. نه. انسان. این جریان به جریان انسانیت پیوند دارد. ای انسان تو کادح [هستی.] می فرمایند یعنی کسی که سیر می کند و سیرش با مشقت همراه است. کدح یعنی سیر با مشقت. کادح یعنی کسی که سیر می کند و سیرش با مشقت است. إِلَى رَبِّكَ. تو تا نزد ربت سیر می کنی. پایان راهی که تو می پیمایی نزد پروردگارت است. كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ. پس او را ملاقات می کنی. پس او را یعنی ربّت را. این یک فرض. یا اینکه آن مشقتی که در این راه کشیدی ملاقات خواهی کرد. هردویش هم درست است. ببینید قرآن نه شعر عرفانی است و نه حرفی است که بنده از خودم زده باشم. ببینید در آن آیه شریفه [156 سوره بقره] که باز هم وزن این است می فرمایند: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. و و و خیلی. حالا این. اینجا از یک سیری برای انسان اسم می برد. ما می گوییم سیر همین زندگی ای است که هرکس دارد. یک روزی آدم متولد می شود. یک روز تمام می شود. در تمام این مدت در این سیر بوده است. در تمام این مدت در این سیر بوده است. قرآن می فرماید: إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ. تو سیر می کنی تا به نزد پروردگارت [برسی.] فَمُلَاقِيهِ. یک روز او را ملاقات خواهی کرد. خب از بس که ما اصلا حرف نشنیده ایم. اگر هم حرف شنیده ایم، حرف های سهل و سبک و ساده بوده. اینها یک ذره به نظرمان عجیب و غریب می آید. نه. قرآن دارد می گوید. قرآن مسلم است. من برای شما تفسیر نگفتم. ترجمه کردم. ترجمه آیه [این است] ای انسان تو تا نزد ربّت سیر می کنی. پایان سیر شما آن وقتی است که به ملاقات ربّت برسی. بفرمایید یعنی قیامت. می گویند قیامت یوم لقاء الله است. روز دیدار خدای تبارک و تعالی است. یعنی چه؟ خب ما یعنی چه اش را نمی فهمیم. در هرصورت. آقا ما شب ها هشت ساعت می خوابیم. بعضی ها بیشتر. شب هشت ساعت می خوابیم. شش ساعت می خوابیم. نه. در حال خواب هم این سیر برایت هست. در حال خواب هم داری سیر می کنی. بابا من هیچ سیری نمی کنم. هیچ از جایم تکان نخوردم. فقط یک غلطی زدم. مثل اینکه آدم در ماشین یا هواپیما خوابیده باشد. از وقتی که وارد هواپیما شد خوابید. وقتی هواپیما در یک جای دیگری متوقف شد من را صدا کردند. من از این حرکت هیچ چیز نفهمیدم. باشد. شما در هر لحظه ای و به هر شکلی در این سیر هستی. سیر هم فرمودند با مشقت است. حالا خیلی مهمش پایان این سیر است که من در پایان این سیر به ملاقات زحماتی که کشیده ام، رنجی که برده ام می رسم یا به ملاقات و دیدار ربّم می رسم؟ عرض کردم هردو حرف درست است. خب. عرض کردم اگر آدم خواب باشد چه؟ خواب باشد دارد سیر می کند. اگر غفلت دارد. مشغول یک کاری است. مثلا بنده دارم یک چیزی می نویسم. دارم فکر می کنم و می نویسم. بنابراین هیچ چیز دیگری یادم نیست. باشد. عیب ندارد. فرقی نمی کند. شما هیچ چیز هم یادتان نباشد، کاملا هم در غفلت باشی، آن سیر برقرار است. خیلی حرف مهمی است. مهمی این حرف ها را ما اینجا نمی فهمیم. وقتی به آن عالم رفتیم تازه می فهمیم که چه بود. اینها چه بود می گفتند. خب. دقت کنید. يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ* فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ این فاء که اینجاست به چه درد می خورد؟ فاء چیست؟ نتیجه. نتیجه. این راه دو تا نتیجه دارد. این سیری که کردی دو تا نتیجه دارد. فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ. ممکن است کسی این راه را که به پایان رسانید، نامه عملش را به دست راستش بدهند. ممکن است. هرکس که سیر را می کند. هرکسی این سیر را به پایان می رساند. یک فرض این است که در پایان سیرش نامه عملش را به دست راستش می دهند. فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ نامه عملش و کتابش به دست راستش داده می شود. وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ اینجا دست چپ را نگفته اند. پشت سر گفته اند. اما آن کس که نامه عملش و کتابش را از پشت سر به او می دهند. دو صورت می شود. همه کس این سیر را می کند. چه بخواهد چه نخواهد. العیاذ بالله دارد با خدای تبارک و تعالی جنگ می کند. هرکاره ای می خواهی باش. هرجور می خواهی عمل کن. عرض کردم سراسر عمرت خواب باش. آن سیر برقرار است. چه بخواهی و چه نخواهی. و یک سرانجام دارد. چه بخواهی و چه نخواهی نامه عمل در سرانجام آن راهی که پیموده ای یا به دست راستت داده می شود یا نامه عملت و کتابت در سرانجام آن راهی که رفته ای به دست چپت داده می شود. حالا اینجا گفته اند از پشت سر داده می شود. حالا خیلی روی این نایستید. نامه عمل یا به دست راست داده می شود یا به دست چپ. خب شما گفتی من به اجبار این سیر را می کنم. اصلا خودم هم نمی خواهم. خیلی ها هستند. یک کمی که درست نتواند فکر کند، گاهی حتی اوقاتش از زندگی خودش هم تلخ است. مثلا حتی می خواهد خودش را بکشد. فرق نمی کند. هرکس این سیر را انجام می دهد. بعد از این عالم چه؟ بعد از این عالم هم باز این سیر ادامه دارد. از شروع شما. از شروع شما. شما کی شروع می شوی؟ از آن روزی که شروع شدی این سیر برایت حتمی است. عرض کردم به خواست و نخواست من هم هیچ ربطی ندارد. من اصلا دوست ندارم. نداشته باش. راضی نیستم. نباش. باش، راضی باش، دوست داشته باش، در هرصورت این سیر هست. پس چرا آخرش دو شق می شود؟ سرانجام دو شق می شود. یک عده ای که این سیر را انجام داده اند نامه عمل شان به دست راست شان است و یک عده ای به دست چپ. حالا می گوییم دست چپ. یک عده ای به دست چپ شان داده شده. چرا؟ معلوم می شود کیفیت این سیری که هرکس مجبور است انجام بدهد، کیفیتش دست خودش است. کیفیت، کیفیت این سیری که بایستی و مجبور است و چاره ندارد و حتما باید این راه را برود، کیفیت به دست خودش است. ثمره یک نوع زندگانی، نامه عمل به دست راست است. ثمره یک نوع دیگری زندگانی نامه به دست چپ است. حالا اینجا پشت سر است. بارهای دیگری هم قرآن چنین سخنی گفته و یک همچین حرف هایی زده. مثلا در انتخاب امام. اگر تو امامت را امیرالمومنین انتخاب کردی، نامه عملت به دست راستت داده می شود. اگر امامی که انتخاب کردی فلانی باشد، هرکس دیگری، نامه عملت به دست چپت است. آنجا علاوه می شود به اینکه، تعیین امام اسمی نیست. آقا این خیلی حرف است ها. من روی سینه ام می زنم امامم امیرالمومنین است. کسی این را نگاه نمی کند. می گوید امامت شما در زندگی ات، با که بود؟ در زندگی شما امامت که بود؟ که بود؟ اگر من دروغ می گویم، امام من امیرالمومنین نیست. چون ایشان اصلا دروغ نمی گفته. بله؟ یادتان هست. فرمود اگر هفت اقلیم را، هفت اقلیم؛ همه عالم را به من بدهند که یک پوست جو یا گندمی را به ظلم از دهان یک مورچه بگیرم، نمی شود. امکان ندارد. من به راحتی می توانم. او امام من نیست. به اصطلاح امروزی که متداول شده، امامت در سبک زندگی شماست. سبک زندگی شما به سبک زندگی امیرالمومنین نزدیک است؟ خب او امام شماست. اگر نیست، نیست. یادتان باشد من درمورد لباس عرض می کردم. لباس های من از کجا آمده؟ شکلش از کجا آمده؟ آرایش سر و صورتم. حرف زدنم. زن داری ام. شوهر داری ام. زن داری، رفیق داری، خدمت به پدر و مادر کردن، همه اینها اگر به روالی که امیرالمومنین می کرد بود، یعنی سبک زندگی شما به امیرالمومنین نزدیک بود، خب امامت اوست. هرچه بیشتر، بیشتر. هفتاد هشتاد سال به شما وقت داده اند که هی بکوشی این سبک را به سبک زندگی امامت نزدیک کنی. که اگر این نزدیک شود، تو امامتش را پذیرفته ای. با گفتن نمی شود. بگذریم. دقت کنید. فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ. عرض کردیم به این فاء، فاء نتیجه می گویند. نتیجه آن سیری که شما کردی، نامه عمل به دست راست داده می شود. نتیجه سیر توست. راهی که رفتی، نتیجه اش این است که نامه عملت را به دست راستت می دهند. این راهی که رفتی، نتیجه اش این است که نامه عملت را به دست چپت می دهند. فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ. خیلی خوب است. خیلی خوب است. فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا. کسی بی حساب که رد نمی شود. هوم؟ مگر. مگر. اینجا حسابش را تمام و کمال پرداخته. اگر اینجا کاملا و صد در صد و به خوبی و به درستی حسابش را پرداخته، دیگر اصلا حسابی ندارد. یک سر بفرمایید بهشت. در هرصورت. این آدمی که نامه عملش به دست راستش داده می شود، فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا. یسیر یعنی چه؟ آسان. آیه قرآن دارد. شاید چند بار عبارتش تکرار شده. قرآن از سوء الحساب فرموده. سوء الحساب. آقا سوء الحساب یعنی چه؟ حساب بد. آقا حساب بد یعنی چه؟ یعنی من را می آورند و یک دانه را ده تا با من حساب می کنند؟ این که نمی شود که. یک بنده خدایی از یک بنده خدایی طلب داشت. وقتش رسیده بود. رفته بود در خانه اش در، در، در. آقا چرا حساب ما را نمی دهی؟ آقا ندارم. آقا ندارم. نمی شود. وقتش است. باید بپردازی. مثلا. آن بنده خدای بدهکار به خدمت امام صادق علیه السلام آمد و شکایت کرد. آخر ندارم. این فشار آورده. حضرت آن طرف طلبکار را خواستند و فرمودند چرا به این فشار می آوری؟ آقا پولم است. وقتش رسیده. فرمودند یک روزی تو هم می ایستی و می گویند اولین نمازی که روز اول و ساعت اول تکلیفت خواندی، یک گوشه اش کم است. بفرمایید ببینم چرا یک گوشه اش کم است؟ ده سال شما را نگاه داشته اند که بگویند چرا یک گوشه نمازت کم است. آقا ناحق است؟ نه. خب واقعا هم حقش بوده دیگر. باید نماز درست بخوانی. خب درست نخواندی. باید جوابش را بدهی. می توانی بدهی؟ نمی توانی بدهی. این را گفتند که وقتی به دقت، به دقت حساب کشی می کنی، این سوء الحساب می شود. نه این باشد که خدای متعال یکی را ده تا حساب می کند. نه. آنجا هیچ ظلمی وجود ندارد. اما از شما سفت می گیرند. اینجا چه گفتند؟ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا. حالا من مثال عرض می کردم. من جایی هیچ مثالی را ندیده ام. مثلا می گویند آقا شما نمازهایت را خوانده ای؟ بله آقا خوانده ام. خب اگر یک وقت هم قضا شده بود، قضایش را خوانده ام. خب برو. عیب ندارد. این حساب یسیر است. خب نمازم را خوانده ام دیگر. اگر یک وقت قضا شده هم قضایش را خوانده ام. پس بدهکار نیستی. برو. یکی نه آقا. چرا شب تا ساعت چند نشستی پای تلویزیون که صبح نمازت قضا شود؟ گفتند یک طلبه ای، که البته باید مرد بزرگی بوده باشد؛ از حجره اش بیرون آمده بود. بهار بود. یک باران بهاری قشنگی می بارید. گفت عجب بارانی. گفته بود که شش سال است، چند سال است نگاه داشته اند که کدام باران ما نابجا بود و کدام باران ما بد بود که تو گفتی عجب باران خوبی؟ خب این هم جواب ندارد. خب می داند. بالخصوص آنجا که فهمیده. اگر بخواهند اینها را برای ما حساب کنند، سخت می شود. خب. فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا سهل و آسان. یک کسانی را هم عرض کردیم که اصلا حساب ندارد. چون هرچه بوده، اینجا تمامش کرده. وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا حالا که کارهایش تمام شد، نیم ساعته همه حساب کتاب هایش را پس داد و او را به طرف بهشت بردند. چون می برند به سوی بهشت. می رود پیش اهلش. می گویند اهل بهشتی. خانواده بهشتی خودش. شادمانه به آنجا می رود. وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا* وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ اما آن کس که نامه عملش را از پشت سر به او می دهند. حالا ما گفتیم مثلا به دست چپش می دهند. به دست چپش می دهند. حالا فرقی نمی کند. یا از پشت سر می دهند. حالا چرا از پشت سر می دهند؟ چطور می شود که نامه عمل را از پشت سر می دهند؟ من چه چیز را پشت سر انداختم؟ من چه چیز را پشت سر انداختم؟ من هرجور اینجا عمل کردم، آنها هم همانجور با من عمل می کنند. من نمازم را خیلی مهم می دانستم. نمازم را خیلی مهم می دانستم. حالا اگر یک وقت هم دیر می شد، به یک دلیل موجهی بود. اما کوشش من این بود که نمازم را اول وقت بخوام. نه اینکه نمازم را تند تند تند بخوانم تمام شود. نه. سعی می کردم که نمازم را درست بخوانم. خب شما به نمازت اهمیت دادی. به شما اهمیت می دهند. همانجوری که اینجا کردی. عینا. حق مردم را، مال مردم را، بدهکاری مردم را مهم می دانستی. این در می زنی. آن در می زنی. آن در می زنی که بروی بدهکاری مردم را بدهی. به خودت سخت می گیری که بدهکاری مردم را بدهی. اگر یک وقت یک کلمه ای از دهانت در می آمد و خانمت دلگیر می شد، نمی گذاشتی بگذرد. به هرنوعی بود سعی می کردی راضی شود. یا بالعکس. مثلا من نسبت به پدر و مادرم کوتاهی کردم. نمی گذاشتم بماند. ببینید در عالم کف پای یک نفر را می شود بوسید. کیست؟ پدر و مادر. درمورد آن بزرگوار هم شاید شنیده باشید. گفت یک روز استاد ما جوراب پایش نبود. پا هم از بدن بیرون بود. من خم شدم کف پایش را بوسیدم. استاد مهم تر است دیگر. گفت پسر تو عاقبت به خیر می شوی. حالا. وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا* وَأَمَّا... ببینید اولی فَأَمَّا بود. دومی وَأَمَّا. ای کاش یک ذره عربی بلد بودید. معنای فاء نتیجه آن سیری بود که کردی. چون آنجا فاء را گفتیم، اینجا دیگر تکرار نمی کنیم. واو را واو عاطفه می گویند. در زبان فارسی هم واو عاطفه داریم دیگر. این جمله را به آن جمله عطف می کند. اما کسی که نامه عملش را از پشت سر به او داده اند. ناگزیر مثلا به دست چپش داده اند. حالا. فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا هی می زند و بر سرش و خاک بر سر می کند. آقا یک مشکلی است. من این را نمی فهمم. عرض می کنیم شما می فهمید. آقا وقتی به آن عالم رفتی دیگر تمام شده. قرآن [در آیات مختلف از جمله 39 مریم درمورد آن] دارد: قُضِيَ الْأَمْرُ. هیچ کاری نمی شود کرد. اگر شما امسال کنکور قبول نشدی، خب سال بعد قبول می شوی. ناراحت می شوی. مثلا می گویی یک سالم حرام شد. اما وقتی سال بعد قبول شدی، تا یک اندازه ای جبران می شود دیگر. ببینید تا یک اندازه ای. اما وقتی من رفتم آن طرف، دیگر هیچ جبرانی وجود ندارد. این است. این را آدم واقعا... قرآن [در آیه 39 سوره مریم] دارد يَوْمَ الْحَسْرَةِ. آن روزی که آدم حسرت می خورد. چقدر حسرت می خورد؟ می گویند این انگشتانش را می جود. می جود. می جود تا مچ. حسرت. شاید قدیم ها برایتان عرض کردم. حاج آقای حق شناس فرموده بودند که وقتی من رفتم خدمت حضرت رضا علیه السلام... ایشان خیلی نسبت به حضرت رضا علیه السلام اخلاص و ارادت خاص داشتند. بین شان یک جوری بود که اصلا گفتنی نیست. بعد گفتم آقا می شود من دیگر بعد از این ای کاش نگویم. یعنی هیچ کاری نکنم که بعد بگویم ای کاش نکرده بودم. می فهمید یعنی چه؟ ماها سراسر عمرمان پر از ای کاش است. گاهی هم از بس... از بس، که آن چیز را عرض نمی کنم؛ ای کاش هم نمی گوییم. خرابی به بار می آوریم و ای کاش هم نمی گوییم. چه بود؟ فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا. این برای خودش مرگ می خواهد. می گویند دیگر مرگ تمام شد. در روایت دارد که مرگ در صحنه قیامت به صورت یک گوسفند سیاه به دست حضرت یحیی علیه السلام سر بریده می شود. دیگری از آن به بعد مرگی وجود ندارد. آن وقت برای بعضی ها... آقا اینجا خیلی کار کردندها. می گوید در جهنم نه زنده است و نه مرده. [در آیه 13 سوره مبارک اعلی می فرماید:] لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَی. خدا نصیب نکند. خدا یک لحظه اش را هم نصیب نکند. هیچ چیزش را. یعنی نه جهنم را و نه آن قبلی هایش را. در هرصورت. فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا* وَيَصْلَى سَعِيرًا. سعیر یعنی در آتش. به آتش انداخته می شود. بعد می فرمایند: إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا. اینها در این عالم که بودند خیلی کف و بشکن می زدند. زده بود. برده بود. یک کلاهی سر مردم گذاشته بود. میلیاردها برده بود. بعد هم رفته بود مثلا فرانسه. داشت با این پول ها شادمانی می کرد. إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا. کانَ یعنی در گذشته. او در آینده به سرور و شادمانی می رسد. این در گذشته. آن کسی که سه میلیارد برده چند سال شادمان شده؟ چند سال؟ اگر سی سالش بوده، مثلا می گوییم پنجاه سال دیگر. البته قاعدتا تمام عمر این از غم و غصه و اینها خالی نبوده. مثلا فرض کنید غصه بی پولی بوده. این را برطرف کرده. اما صدتا غصه دیگر در دستگاه الهی هست که نصیب تو کند. إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا. اینجا که بود، خیلی خوش بود. شرایط هم برایش جور بود. خدای متعال یک کسانی را مهلت می دهد. خدایی نکرده برای ماها مهلت می دهد. بعضی ها اینجوری اند ها. هیچ چیزی که رنجش دهد هم برایش پیش نمی آید. می گویند فرعون چهارصد سال، مثلا دیگر؛ می گویند چهارصد سال ادعای خدایی کرد، یک عطسه نکرد. می شود. این هم یک نوعش است ها. به طور معمولی کسی که از خدا ببرد رنج می کشد. یک رنج هایی می کشد که از این طرفی ها بیشتر است. حالا نوعش هر نوعی. اما بعضی ها هم هستند که خدا به آنها مهلت می دهد. مهلت می دهد که چه؟ این گناه بیشتری بکند. از بس بد بوده. که ما او را بیشتر عذاب کنیم. بعضی ها اینجوری اند. حالا مثال عرض کردیم دیگر. مثال فرعون است. چهار صد سال ادعای خدایی کرده. می گویند یک عطسه و یک سرفه نکرده. اصلا به عمرش سرما نخورده. خودش یواش یواش باور کرده که... بعد یک چیز اصلی. إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ. إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ. او گمان می داشت که هرگز بازگشتی وجود ندارد. اگر آدم یک سر سوزن، یک سرسوزن ها؛ اعتقاد به بازگشت داشته باشد، یک خطا هم نمی کند. من می دانم این یک کلمه حرفی که زدم من را نگاه می دارند و از من می پرسند. خب نمی گویم. حالا ممکن است آدم اشتباه کند. آن را نمی گوییم ها. اما من دارم فکر می کنم این بنده خدا خیلی من را اذیت کرده. من یک جایی آبروی این را ببرم و نابودش کنم. خب می شود دیگر. او کرده. من هم یک کاری بکنم. من می گویم آقا او این کار را کرده، جوابش را می دهد یا نمی دهد؟ جواب کار خودش را می دهد. من چه؟ اگر من مقابله کنم؟ بدتر کنم؟ چه؟ نمی کنم. فکر می کنم. نمی کنم. عرض کردیم حالا ممکن است یک وقت به اشتباه. مثلا یک وقت یکهو غضب شد و یک خطایی کرد. آن آدم چکار می کند آقا؟ بفرمایید؟ جبران می کند. چون باز می ترسد. از قیامت می ترسد. إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ. او گمان داشت که قیامتی به دنبال وجود ندارد. راحت بود. خوش بود. خب. یک صلوات لطف کنید.

یک پنج دقیقه بعد از اینکه جلسه تمام شد و از اینجا رفتید روی این حرف ها فکر کنید. پنج دقیقه. چون اگر آن پنج دقیقه را فکر نکنید، این می رود که می رود. هیچ اثری به جا نمی گذارد. در زندگی ها. حرف این است که ترس از حساب باید در زندگی من [اثر داشته باشد]. یک نقلی است که من باید کاملا پوشیده عرض کنم. می گویند بردند برای اینکه طبیب ببیند. نمی گویم چه. در شیشه بردند که طبیب ببیند. طبیب این را نگاه کرد. گفت این یک کسی است که جگرش آب شده. حالا اینکه درست است یا درست نیست را کاری نداریم ها. می خواهیم مطلب را بگوییم. یا مال فلانی است. این جگرش از ترس آب شده. حالا جگر که اصلا آب نمی شود. مطلب را می خواهیم عرض کنیم. آقا این که اینجا می ترسد، انقدر آن طرف عالم شادمانی هست. اگر یادتان باشد یک وقتی یک داستانی گفتیم. یعنی یک حدیث است. اگر آن شادمانی را بین اهل عالم، یعنی هفت میلیارد و نیم آدم [تقسیم کنند.] آن شادمانی ی یک نفرها. یعنی بعد از این همه ترس از خدا و قیامت و حساب و کتاب به آن عالم رفته و به شادمانی ی نتیجه اش رسیده. نتیجه اش شادمانی است. به شادمانی ی نتیجه اش رسیده. اگر آن شادمانی را بین هفت میلیارد و نیم اهل عالم قسمت کنند، شاید همه از شدت سنگینی این شادمانی جان بسپارند. انقدر آدم آن طرف شادمان می شود. آنجا قابل تحمل است. اینجا قابل تحمل نیست. چون توانایی بدن کم است.

یک کمی هم می خواهم درمورد اربعین عرض کنم. اربعینی که ما این روزها شاهد هستیم با رابعین پنجاه سال پیش فرق دارد. آن موقع یک روز زیارتی امام حسین بود. ده تا روز زیارتی دیگر هم داشت. در آن روزها هم پیاده به زیارت رونده وجود داشت. در عرفه بود. در پانزدهم ماه شعبان بود. ما از ماشین پیاده شدیم. تا دلتان بخواهد هم گرما بود. اما یک خانمی از این چادرهای کلفت [سرکرده بود] واقعا حیرت کردیم. چادرهایی که قدیم در ایران بود. چادرهای حالا یک پر است. چادری که سرش بود. حالا نمی دانم پابرهنه بود یا نه. یک بار سنگین چه قدری هم روی سرش بود. داشت پیاده به کربلا می رفت. بود. از قدیم بود. اما این اربعینی که در عصر ماست، این یک پدیده خدا خواهی است. خدا از این اربعین چه می خواهد؟ خدا چه می خواهد؟ اولا دقت کنید. از بس اخلاص در این راه هست، از بس در این زیارت اخلاص هست. یکی اش را بلد هستید دیگر. پنج روز آمده بر سر راه، پای زائران را می شوید. مثلا اگر تاول کرده باشد، دارو می زند. چرخ شان را باد می کند. چرخ دوچرخه شان. دیگر اینها را می دانید دیگر. یک اخلاص های عجیب و غریب. این اخلاص عجیب و غریب نظر عنایت خدای تبارک و تعالی، حضرت اباعبدالله و امام زمان را به نوعی خاص جلب کرده. یعنی این حالی که اینجا می توانی گیر بیاوری، ممکن است در پانزدهم شعبان که از بهترین روزهای زیارت حضرت حسین است، گیر نیاوری. آن همه اخلاص. من می خواهم عرض کم که گویی از یک زیارت یک ذره بیشتر از معمولی تغییر ماهیت داده است. زیارت اربعین یک زیارتی بوده که زیارت بهتر و مهم تر هم داشته. این یک جوری برترین زیارت شده. ما نمی توانیم تعیین کنیم ها. ما یعنی مثل من، کسی. امام زمان و خدا می دانند. اما اینجا یک چیزی است. من فکر می کنم که یک سیلی است. یک سیلی. از ابتدای جاده هایی که زائران تا به کربلا به راه افتاده اند جاری است و همه چیز را می شوید و می برد. نقل کردند. آن دوستمان گفتند با یک مجموعه دانشجو با وسایل آزمایش آب و غذا و این حرف ها به این سفر رفتند. هرجا ایستادند یک مقداری آب و غذا گرفتند و آزمانیش کردند و اصلا میکروب درونش دیده نشد. هرچه می دیدیم سراسر اینطوری بود. گفتند دستگاه خراب است. به نجف برگشتیم یا به ایران. یادم نیست. آب ریختیم و کاملا نشان داد که صد جور میکروب در آن است. نمی شود. یک چیزی است. این عادی نیست. یک سیلاب است. نه از این سیل های معمولی. سیلی که می آید و تا سر عالم را پر می کند جاریست. آن کس که آنجا رفته است و به اخلاص رفته است... ممکن است پاک پاک پاک برگردد. حالا. هرکس که موفق است، مثلا ان شاء الله هفته بعد جمعیت ما نصف می شود. و یک دوستان زیادی از جمعیت ما می روند. قدر بدانید. تا می توانید به زائران کمک کنید. تا می توانید. دیشب یا دیروز بود. نشان می داد که یک کسی آمده دارد جاده را جارو می کند. خاک هایش را جمع می کند و در بطری های پلاستیکی می برد. کجا می خواهد ببرد؟ اگر عرب باشد احتمالا می برد و در مزرعه شان می پاشد. از این حرف ها. برو آنجا بگرد. صد هزار هزار خواهی دید. این یک زیارت خاصی است. البته برای کسی که می تواند. اگر توانایی ندارد. ولو توانایی ندارد هم، یک جور دیگر می شود. حالا در هرصورت خیلی قدر بدانید. خدای متعال در آخرالزمان یک مرحمت کرده است. گفتند شاید این نشانه ای است برای اینکه حضرت ولی عصر فردای روزگار می آید. ان شاء الله فردای نزدیک و با عافیت باشد. و می گوید من پسر حسینی هستم که برای انتقام خون او آمده ام. او را تشنه کشتند.

برچسب ها
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی پرتال خبری، توسط پارس نوین