میخانه (اصطلاح عرفانی): مراد، جای شراب چکانیدن، آن شراب تجلیات الهی باشد که انوارش به نظر عارفان حقیقت میتابد و ایشان هميشه بدو ناظر و حاضراند و اين مرتبه اولیا و انبیاست (رساله میر سید علی همدانی).
میخانه:۱ ـ باطن عارف کامل که منبع ذوق و شوق و معارف است، ۲ـ عالم لاهوت (سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)).
میخانه در غزلیات عطار:
ره میخانه و مسجد کدام است | که هر دو بر من مسکین حرام است | |
نه در مسجد گذارندم که رند است | نه در میخانه کین خمار خام است | |
میان مسجد و میخانه راهی است | بجوئید ای عزیزان کین کدام است | |
به میخانه امامی مست خفته است | نمیدانم که آن بت را چه نام است | |
مرا کعبه خرابات است امروز | حریفم قاضی و ساقی امام است | |
برو عطار کو خود میشناسد | که سرور کیست سرگردان کدام است |
میخانه در غزلیات حافط:
منم که گوشه میخانه خانقاه من است | دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است | |
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک | نوای من به سحر آه عذرخواه من است | |
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله | گدای خاک در دوست پادشاه من است |
همچنین:
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد | از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد | |
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست | باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد |
میخانه در غزلیات بهائی:
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم | گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی | |
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم | مینهم پریشانی بر سر پریشانی | |
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن! | پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی |
میخانه در رباعیات ابوسعید ابوالخیر:
از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست | وز جانب میخانه رهی دیگر هست | |
اما ره میخانه ز آبادانی | راهیست که کاسه میرود دست بدست |
سعدی:
شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه | ز عشرت میپرستان را، منور بود کاشانه | |
ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل | که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه |
میخانه در دیوان شمس مولوی:
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را | بنمود بهار نو تا تازه کند ما را | |
بگشاد نشان خود بربست میان خود | پر کرد کمان خود تا راه زند ما را |
میخانه در غزلیات شاه نعمت الله ولی:
در ره عشق چو ما بی سر و پا باید رفت | راه را نیست نهایت ابدا باید رفت | |
ما از این خلوت میخانه به جائی نرویم | که از این جنت جاوید چرا باید رفت | |
گر علاجی طلبد خسته به درگاه طبیب | دردمندانه به امید دوا باید رفت | |
هر که دارد هوس دار بقا خوش باشد | بی سر و پا به سر دار فنا باید رفت | |
عارف ار آنکه به میخانه رود یا مسجد | هر کجا می رود از بهر خدا باید رفت | |
در پی عشق روان شو که طریقت اینست | تو چه دانی که در این راه کجا باید رفت | |
نعمت الله سوی کعبه روانست دگر | عاشقانه چو وی از صدق و صفا باید رفت |
همچنین:
اگر رندی و می نوشی بیا میخانه ای داریم | و گر تو عشق می بازی نکو جانانه ای داریم | |
اگر از عقل می پرسی ندارد نزد ما قدری | وگر مجنون همی جوئی دل دیوانه ای داریم | |
درین خلوتسرای دل نشسته دلبری با ما | هزاران جان فدای او که خوش میخانه ای داریم | |
تو گر گنجی همی جوئی در آ در کنج دل با ما | که گنج ما بود معمور و در ویرانه ای داریم | |
همه غرقیم و سرگردان درین دریای بی پایان | ولیکن هر یکی از ما نکو دُردانه ای داریم | |
چنین جائی که ما داریم به نزد او چه خواهد بود | برای شمع عشق او عجب پروانه ای داریم | |
خراباتست و ما سرمست و سید جام می بر دست | درین میخانهٔ باقی ، می مستانه ای داریم |
همچنین:
درآ در مجلس رندان ببین این ذوق مستانه | رهاکن گوشهٔ خلوت بیا در کنج میخانه |
میخانه در گلشن راز شیخ محمود شبستری:
یکی از جرعهای گردیده صادق | یکی از یک صراحی گشته عاشق | |
یکی دیگر فرو برده به یک بار | می و میخانه و ساقی و میخوار | |
کشیده جمله و مانده دهن باز | زهی دریا دل رند سرافراز |
میخانه در غزلیات فیض کاشانی:
عشق ار نکند مستش کی دوست دهد دستش | تا می نخورد زان کف مستانه چسان باشد | |
میخانه نباشد سر لذت ندهد مستی | یکدم چو تهی ماند میخانه چسان باشد |