کد خبر: 40132086
تاریخ انتشار: پنجشنبه 16 ارديبهشت 1395
نسخه چاپی
ارسال به دوستان

به گزارش چی 24 به نقل از عرفان و حکمت:

در این نوشتار مولف با توجه به ریشه اساسی این بحث که عرفا با عنوان حقيقت محمديه از آن ياد مي‌نمايند، به توضیح سه عنوان ولايت و نبوت و رسالت پرداخته و نسبت آنها را با يکديگر بررسی کرده‌است.


نویسنده: استاد حجة الاسلام و المسلمین علی امینی نژاد

منبع:حکمت عرفانی[۱]صفحه ۶۱۴ تا ۶۲۶


فهرست
  • ↓۱- ولايت، نبوت، رسالت
  • ↓۲- برتری ولايت بر نبوت
  • ↓۳- ختم نبوت و ختم ولايت
  • ↓۴- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۵- پانویس

ولايت، نبوت، رسالت

«ولايت» عبارت است از ارتباط بي‌واسطة انسان کامل با حق‌تعالي که از طريق فناي‌ در حق حاصل مي‌شود و انسان در اين مسير بدون هيچ واسطه‌اي معارف و حقايق را از خداوند اخذ مي‌نمايد. اما «نبوت» عبارت است از آنکه انساني حقايق و معارف الهي را از طريق فرشته‌اي از فرشتگان و با وساطت او اخذ نمايد که اين نوع ارتباط از راه اتحاد با «عالم عقل» صورت مي‌پذيرد و در پي آن شخص نبي مأمور به هدايت و ارشاد مردم مي‌شود. و «رسالت» عبارت است از نبوتي که نبي الهي در مقام اخذ وحي از فرشته ـ يعني در مقام نبوتش ـ بر شريعتي جديد اطلاع مي‌يابد و در مقام ارتباط با مردم علاوه بر وظيفة هدايت و دستگيري و ارشاد آنها، مأمور به ابلاغ شريعت تازه به ايشان نيز مي‌گردد.

به بيان ديگر در انبيا، آن‌گاه که مسئلة ابلاغ شريعت جديد به مردم و پيام‌رساني مطرح است، خبر از مقام رسالت ايشان مي‌دهد و آن‌گاه که بحث اخذ وحي و معارف وحياني حتي معارف مرتبط با شريعت جديد از فرشته و تسديد ملک در ميان باشد، خبر از مقام نبوت ايشان بوده و آن وقت که مسئلة ارتباط و اخذ از خداوند و فناي در او مطرح باشد حاکي از مقام ولايت آنها مي‌باشد.

بنابراين ولايت باطن نبوت و رسالت است و ريشه و معدن آنها به حساب مي‌آيد، زيرا هيچ نبي و رسولي نيست مگر آنکه اول ولايت يافته و ولي شده است و به اندازة سعة ولايتش نبوت و رسالت يافته است. و نبوت نيز باطن رسالت است زيرا هيچ رسولي نيست جز آنکه پيش‌تر به لحاظ مقام نبوتش شريعت جديد را از ملک وحي اخذ کرده است.

جامي در تبيين نبوت و رسالت و ولايت مي‌گويد:

نبي آن کس باشد که فرستاده شود به خلق از براي هدايت و ارشاد ايشان به کمالي که مقدر است به حسب استعداد اعيان ايشان را. و «نبي» فعيليست به معني فاعل از «نبأ» ـ که عبارت است از خبرـ يعني مخبر از حق‌تعالي و ذات و اسما و صفات او مر بندگان او را؛ يا به معني مفعول، يعني او را حق‌تعالي اخبار کرده است از امور مذکوره. و «رسول» آن نبي را گويند که مأمور بود به وضع شريعتي ابتدائاً يا به نسخ بعضي از احکام شريعتي که پيش از او موضوع بوده. و «ولايت» مأخوذ است از «وَلْي» ـ که قرب است ـ و آن منقسم مي‌شود به دو قسم، «عامه» و «خاصه»: «ولايت عامه» شامل باشد جميع مؤمنان را به حسب مراتب ايشان، و «ولايت خاصه» شامل نباشد الاّ واصلان را از سالکان. پس آن عبارت باشد از فاني شدن بنده در حق، به آن معني که افعال خود در افعال حق و صفات خود در صفات حق و ذات خود را در ذات حق فاني يابد. ناميست ز وي و باقي همه اوست، فالولي هو الفاني في الله سبحانه و الباقي به و الظاهر باسمائه و صفاته. و ولايت باطنِ نبوت است، نبي از راه ولايت ـ که باطن وي است ـ از حق عطاء و فيض مي‌ستاند و از راه نبوت ـ که ظاهر وي است ـ به خلق افاضه مي‌کند و مي‌رساند. [۲]

البته از جهتي ديگر رسول بالاتر از نبي و ولي است. زيرا کسي که رسول است مقامات ولايت و نبوت را پيش‌تر حائز شده است اما ممکن است کسي ولي و نبي باشد اما رسول نباشد، همچنان‌که ممکن است کسي ولي باشد اما نبي و رسول نباشد. بنابراين هرچند از نظر باطني و رتبة هستي‌شناسانه مقام ولايت برتر از نبوت و رسالت است لکن از نظر حيازت مقامات، رسول از همه برتر و بالاتر مي‌باشد. [۳]

برتری ولايت بر نبوت

اهل معرفت مقام ولايت را برتر از مقام نبوت مي‌دانند و در کلمات خود گاهي تصريح به برتري ولي از نبي مي‌کنند. اين کلمات موجب کج‌فهمي‌هايي براي غيرواردان شده و پنداشته‌اند که عرفا، اولياي غيرنبي را از انبيا برتر مي‌شمارند.

عرفاي بزرگي مثل ابن عربي با توجه به اين کج‌انديشي به شرح و توضيح کلام عرفا پرداخته‌اند و مراد اصلي ايشان را بازشناسانده‌اند چراکه عارفان مسلمان در اين گفتار ناظر به مراتب طولي سه‌گانة ولايت و نبوت و رسالت‌اند و ولايت هر نبي‌اي را از نبوت و رسالت خود او برتر مي‌شمارند نه آنکه اولياي تابع آن نبي، برتر و بالاتر از آن پيامبر الهي باشند زيرا همة ايشان ولايت را از همان پيامبر و باطن او به ارث برده‌اند.

آري ممکن است اولياي پيرو يک پيامبر از پيامبران گذشته برتر باشند، همچنان‌که به طور قطع و يقين حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها وائمة معصومين علیهم السلام که اولياي تابع پيامبر خاتم هستند از انبياي گذشته برترند تا جايي که در حديث آمده است «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل». اما هرگز از خود رسول‌الله صلی الله علیه و آله و مقام ولايي او برتر نيستند زيرا آنها وارث ولايت رسول‌الله هستند.

محقق جامي در قسمت پاياني فص عزيري مي‌گويد:

و آنچه منقول است از بعضي از اولياء‌الله که ولايت از نبوت فاضل‌تر است، مراد آن است که جهت ولايت نبي از جهت نبوت او فاضل‌تر است، نه آنکه ولايتِ وليِ تابعْ فاضل‌تر است از نبوت نبي‌ِ متبوع. قال الشيخ رضي الله عنه: اذا سمعت احداً من أهل الله اَوْ ينقل اليک عنه أنّه قال: الولاية أعلي من النبوّة، فليس يريد ذلک القائل الاّ ما ذکرنا. وهو انّ ولاية النبي أعلي من نبوّته او يقول إنّ الولي فوق النبي والرسول فإنّه يعني بذلک في شخص واحد وهو أنّ للرسول من حيث أنّه وليٌّ أتمّ منه من حيث أنّه نبي او رسول، لا أنّ الولي التابع له اعلي منه.

ختم نبوت و ختم ولايت

ابتدا بحث خاتميت در نبوت را مطرح و پس از آن خاتميت در ولايت را ارائه خواهيم كرد.

از نظر عرفا نبوت بر دو گونه است؛ يكى نبوت تشريعى يا نبوت خاصه كه نبى پس از اتصال با عوالم غيب و دريافت خبر از طريق فرشتة وحي، به تقنين و تشريع مى‌پردازد و براى اجتماع بر اساس قوانين الهى، قانون‌گذارى مى‌كند. و ديگرى نبوت إنبايى يا نبوت عامه است كه انسان به طريقي غير از وحي متعارف، اتصال با عوالم بالا داشته و خبرهايى مى‌گيرد اما ديگر تشريع و تقنين و وضع و جعل قانون ندارد. به نظر عارفان مسلمان، نبوت تشريعى مطابق آنچه پيش‌تر در ظهور حقيقت محمديهˆ گفته شد، با آمدن شخص رسول‌الله صلی الله علیه و آله پايان پذيرفته و خاتمه يافته است، لكن انقطاع نبوت تشريعى، انقطاع نبوت إنبايى را در پى ندارد. و اتصال با غيب از طريق ولايت كه باطن نبوت است و با ختم نبوت، خاتمه نمى‌يابد، ادامه داشته و نبوت انبايى از مسير ولايت استمرار مى‌يابد. [۴]

بنابراين با خاتمه يافتن نبوت، ولايت كه باطن نبوت است پايان نمى‌يابد، بلكه در هر عصر و زمانى بايد فردى در حد رسول‌الله صلی الله علیه و آله ، در جاى او بنشيند و واسطة فيض الهى باشد، و هرچند باب نبوت تشريعى و رسالت با رحلت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله بسته شده است اما باب ولايت و اتصال با آسمان كه عامل بقا و استمرار عالم است مفتوح مى‌باشد، لذا علاوه بر پرسش‌هاى متعددى كه در شناخت اين اولياي طراز اول وجود دارد، يكى از پرسش‌هايى كه عرفان بدان پاسخ گفته است، مسئلة ختم ولايت و خاتم اولياست.

بررسى سير تاريخى مسئلة خاتم‌الاولياء در ميان عرفاى مسلمان خود تحقيقى جالب و درخور خواهد بود اما به هر تقدير محى‌الدين ابن عربى در آثار مختلف خود كلمات پراكنده‌اى در اين زمينه گفته است. محقق قيصرى از جمع‌بندى كلمات ابن‌عربى به اين نتيجه رسيده است كه از نظر محى‌الدين دو نوع ختم ولايت وجود دارد، يكى خاتم ولايت مطلقه يا عامه و ديگر خاتم ولايت خاصه يا مقيده، قيصرى اطلاق و عموم را داراى بار مثبت تفضيلى دانسته و ولايت مطلقه را برتر از ولايت مقيده مى‌شمارد و با جست‌وجو در آثار ابن عربى بر اين باور است كه محى‌الدين حضرت عيسى† را خاتم ولايت مطلقه يا عامه و خودش را خاتم ولايت خاصه يا مقيده مى‌داند. [۵]

اما تأمل افزون‌تر در آثار مختلف محى‌الدين ابن عربى و جرح و تعديل و جمع‌بندى درست آنها، موجب مى‌شود تا برداشت محقق قيصرى ـ كه تبعاتى را نيز در ميان عرفا و غيرعرفا داشته است‌ـ به چالش كشيده شود. زيرا با دقت بيشتر معلوم مى‌شود كه سه نوع ختم ولايت و خاتم اوليا در عبارات ابن عربى وجود دارد، چراكه وى ابتدا ولايت را به دو قسم تقسيم مى‌كند، ولايت مطلقه يا عامه و ولايت خاصه يا مقيده و سپس قسم دوم ولايت كه ولايت خاصه يا مقيده است به دو قسم كليه و جزئيه منقسم مى‌گردد.

به نظر ابن عربى ولايت خاصه برتر از ولايت عامه است ـ برخلاف آنچه قيصرى تفسير مى‌كرده است ـ همچون نبوت خاصه كه برتر از نبوت عامه است ـ مراد ابن عربى از ولايت خاصه ولايتى است كه اختصاص به حضرت خاتم‌الانبياءˆ داشته و مقيد به اين نوعِ ممتاز از ولايت باشد، و مراد از ولايت مطلقه يا عامه، ولايتى است كه اين ويژگى را ندارد و مقيد به اين نوع از ولايت نيست.

محى‌الدين خاتم ولايت مطلقه و عامه را حضرت عيسى† معرفى مى‌كند و بارها بر اين نكته تأكيد مى‌نمايد و خاتم ولايت خاصه يا مقيده كه همان ولايت محمديهˆ است را به دو قسم تقسيم مى‌نمايد، ولايت خاصه جزئيه و ولايت خاصه كليه و در آثارش خود را به عنوان خاتم ولايت مقيده جزئيه اعلام مى‌دارد. [۶] اما خاتم ولايت خاصه كليه را‌ـ با توجه به عبارات مختلف و قرائن و شواهد فراوان ـ حضرت حجة بن الحسن العسكرى علیهما السلام مى‌داند.

در فتوحات مكيّه وقتى سؤالات مطرح از سوى حكيم ترمذى را پاسخ مى‌گويد، در پاسخ سؤال سيزدهم كه چه كسى خاتم ولايت است مى‌گويد:

الختم ختمان: ختمٌ يختم اللّه‌ُ به الولاية وختم يختم اللّه‌ به الولاية المحمّدية. فامّا ختم الولاية علي الاطلاق فهو عيسي علیه السلام ... واما ختم الولاية المحمّدية فهي لرجلٍ من العرب من اكرمها اصلاً وبدأً وهو في زماننا اليوم موجودٌ عُرِّفْتُ به سنة خمس وتسعين وخمسمأة ورايتُ العلامةَ التي له قد اخفاها الحقّ فيه عن عيون عباده وكشفها اِلَيّ [۷] بمدينة فاس حتي رأيتُ خاتم الولاية منه... [۸] ختم ولايت بر دو گونه است: يكى ختم (و خاتمى) كه خداوند متعال به سبب او ولايت (مطلقه) را پايان مى‌دهد و ديگرى ختم (و خاتمى) كه خداى سبحان به سبب او ولايت محمديه را خاتمه مى‌بخشد. اما ختم ولايت مطلقه همانا حضرت عيسى علیه السلام است... و اما ختم ولايت محمديه (و خاتم اوليا در امت محمدى) از آن مردى از عرب است كه از گرامى‌ترين ايشان از حيث اصل و آغاز است. و او امروز در زمان ما موجود است (نه آن‌چنان‌كه برخى از اهل تسنن مى‌گويند خواهد آمد) و مرا بدو در سال پانصد و نود و پنچ آشنا ساختند و من علامتى را كه خداى متعال در او از چشمان مردم پنهان ساخته بود، ديدم و در شهر فاس آن علامت را براى من آشكار كرد تا آنكه خاتم ولايت را از او مشاهده نمودم...

باب ۳۶۶ از ابواب فتوحات مكيه نيز از مواردى است كه ابن عربى مفصل پيرامون حضرت مهدى عج الله تعالی فرجه الشریف سخن گفته است، عنوان باب اين‌گونه است:

«في معرفة منزل وزراء المهدي الظاهر في آخر الزمان الّذي بَشَّرَ به رسول اللّه وهو من اهل البيت» (در شناخت جايگاه وزيران حضرت مهدى كه در آخر زمان ظهور مى‌كند و رسول‌اللّه صلی الله علیه و آله بدو بشارت داده و او از اهل‌بيت است).

در اين باب محى‌الدين شرح مفصلى از خصوصيات شخصى و ظاهرى حضرت مهدى عج الله تعالی فرجه الشریف و مكان و زمان ظهور آن حضرت و حوادث عصر ظهور ارائه مى‌كند، از جمله آنكه مذاهب اربعة اهل سنت را برداشته و دين و مذهب و فقه واحد عرضه مى‌نمايد و عموم مردم بيشتر از خواص و علما بدو اقبال مى‌كنند و مسائل ديگر را عنوان نموده و در قسمتى ابيات ذيل را انشا مى‌كند:

اَلا انّ ختم الاولياء شهيدٌوعين امام العالمين فقيدٌ
هو السيد المهدى من آل احمدهو الصارم الهندى حين يبيد [۹]

محى‌الدين همچنان‌كه گفته شد در پاسخ سؤال سيزدهم از پرسش‌هاى حكيم ترمذى كه در مورد خاتم اوليا بود عباراتى را در مورد ويژگى‌هاى خاتم اوليا در ولايت محمديه و تفكيك آن از ولايت مطلقة عامه ارائه مى‌كند و اين سير در پاسخ به پرسش‌هاى چهاردهم و پانزدهم هم ادامه پيدا مى‌كند، و در اين فضا تمام قرائن و شواهد به نحو بسيار روشن بر حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف دلالت مى‌كند تا آنكه مى‌گويد

«يواطئ اسمُه اسمَه و يَحُوزُ خُلْقَه»

در اين قسمت برخلاف همة قرائن روشن سابق و همچنين عبارات تقريباً صريحى كه در مواضع ديگر دارد، ناگهان برمى‌گردد و مى‌گويد:

«وما هو بالمهدي المسمّي المعروف المنتظر»[۱۰] يعنى آن كس كه ما گفتيم مهدى نام‌برده شده و معروف و منتظر نيست.

كاملاً روشن است كه ابن عربى در شرايط تقيه به سر مى‌برد، گويا وقتى اين همه علامت و نشانه از حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف به عنوان خاتم اوليا داده است گفته شد، با اين حساب كه توىِ ابن عربى مى‌گويى اين همان عقيده شيعه خواهد شد، لذا ابن عربى با وجود همة قرائن روشن، برمى‌گردد و مى‌گويد مراد من حضرت مهدى عج الله تعالی فرجه الشریف نيست.

بنابراين، اين مسئله نبايد ذهن را منحرف سازد چراكه علاوه بر آنكه در عباراتى تصريح به مسئله مى‌نمايد، شواهد روشن و فراوانى در مواضع مختلف از آثار ابن عربى وجود دارد كه وى، حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف را خاتم ولايت كليه محمديه مى‌داند. [۱۱]


در پايان اين قسمت، بايد توجه داشت كه گاهى مراد از خاتميت در خاتم‌الاولياء، ختم زمانى است يعنى آخرين وليى كه در روى زمين زيست مى‌نمايد و گاهى مراد از خاتميت در ولايت، ختم رتبه‌اى است يعنى سقف پايانى رتبة ولايى، و ممكن است به حسب برخى شواهد و قرائن بتوان بين خاتم اولياي زمانى و خاتم اولياي رتبه‌اى تفكيك قايل شد بدين معنا كه پس از خاتم اوليا، ولى يا اولياى ديگرى هم باشند. [۱۲]

نوشتارهای مرتبط

شئون انسان کامل

حقیقت محمدیه

خلافت انسان کامل

جامعیت انسان کامل

پانویس

۱. تحریری از درس‌های عرفان نظری استاد سید یدالله یزدان‌پناه

۲. نقد النصوص، ص ۲۱۳.

۳. ر.ک: شرح فصوص الحکم قيصري، فصل دوازدهم از مقدمه، ص ۴۵؛ محقق جامي، نقد النصوص، ص ۲۱۳ در زمينه نسبت ولايت و نبوت و رسالت مي‌گويد:

اعلم انّ کل رسول نبي من غير عکس کلي؛ فالرسالة خصوص مرتبة في النبوة. وکل نبيٍ ولي من غير عکس کلي؛ فالنبوّة خصوص مرتبة في الولاية. فکل رسول وليٌ کما انّه نبي. فالرسل صلوات الرحمن عليهم اعلي مرتبةً من غيرهم لجمعهم بين المراتب الثلاث ـ الولاية والنبوة والرسالة ـ ثمّ الأنبياء لجمعهم بين‌المرتبتين؛ لکنّ مرتبة ولايتهم اعلي من نبوتهم ونبوتهم اعلي من رسالتهم، لانّ ولايتهم جهة حقّيتهم لفنائهم فيه ونبوتهم جهة مَلَکيتهم اذبها يحصل المناسبة لعالم الملائکة فيأخذون الوحي منهم ورسالتهم جهة بشريّتهم المناسبة للعالم الإنساني واليه أشار الشيخ رضي الله عنه بقوله: «مقام النبوّة في برزخٍ» «دوين الولي وفوق الرسول» اي النبوة دون الولاية التي لهم وفوق الرسالة.

۴. ر.ک: شرح فصوص الحكم قيصرى، فصّ غريزي، ص ۳۰۸.

۵. ر.ک: شرح فصوص الحكم قيصرى، فصّ شيثى، ص ۱۱۰، ۱۱۱.

۶. ر.ک: شرح فصوص الحكم قيصرى، فصّ شيثى، ص ۱۱۰؛ ابن عربى، فتوحات مكيه، چاپ بيروت دار احياء التراث العربى، ج ۱، باب ۶۵، ص ۳۹۷.

۷. قيصرى در ص ۱۱۱ شرح فصوص الحكم، در نقل همين عبارت، به جاى «الىّ» كلمة «لِىَ» آورده است، همچنان‌كه در نسخة فتوحات چاپ مصر به جاى «بدأً» كه قيصرى نقل مى‌كند، «يدأً» آورده كه قطعاً غلط است لذا ما مطابق نسخة قيصرى «اكرمها اصلاً وبدأً» آورديم.

۸. فتوحات مكيه، ج ۲، ص ۵۱.

۹. همان، ج ۳، ص ۳۱۹.

۱۰. همان، ص ۵۲.

۱۱.

ابن عربى از همان زمان حيات خود متهم به تشيع بوده است تا جايى كه در كتب رجال و تراجم اهل سنت به نقل از معاصران او، وى را «شيخٌ سوءٌ شيعىٌّ كذاّب» معرفى مى‌كنند. و اين جوّ خفقان به حدّى بود كه محى‌الدين مجبور شد نسخة اول فتوحات را تغيير دهد و آنچه هم‌اينك به دست ماست نسخة دوم و تغييريافتة فتوحات است كه در آن برخى از عبارات مهم حذف شده است، علاوه بر آن در زمان‌هاى بعد نيز تحريفاتى در آن روى داده است، كه نمونه‌اى از آن را استاد علامه حسن‌زاده آملى در كتاب هزار و يك نكته خود آورده‌اند و ما جهت تناسب آن با بحث حضرت مهدى† عيناً آن را نقل مى‌نماييم. ايشان در نكتة ۷۹۷ مى‌فرمايند:

يكى از مصيبت‌هاى بزرگ براى علماى اماميه بلكه براى اسلام و عالم علم اينكه منتحلين به دين اسلام به تحريف كتب اكابر علما دست يازيده‌اند و برخى از كتاب‌ها را به كلى مثله كرده‌اند. اين سيرت سيئه بعد از پيدايش چاپ خيلى ريشه دوانيده است و در چاپخانه‌ها رسم شده است. يكى از اين كتب تحريف شده كشكول شيخ بهايى به چاپ مصر است كه كسانى كه او را ديده باشند مى‌دانند چه بلايى بر سر اين كتاب آوردند از جمله اينكه: آنچه در منقبت حضرت صديقة طاهره فاطمة زهرا بنت رسول‌اللّه‌ بوده است كه از جوامع روايى عامه در آن روايت شده است برداشته‌اند.

و ديگر تاريخ ابوجعفر طبرى است كه در هنگام طبع تحريف كرده‌اند زيرا ابن اثير در كتاب تاريخش مى‌گويد من از تاريخ ابوجعفر طبرى نقل مى‌كنم مگر آنچه را كه در مثالب اولى و دومى و سومى آورده‌اند نقل نمى‌كنم. در كجاى تاريخ طبرى چاپ شده مثالب آنان است.

و ديگر فتوحات مكيه محى‌الدين عربى است كه در نكتة ۶۰۲ گفته‌ايم. يكى از نمونه‌هاى بارز تحريف آن اين است كه باب سيصد و شصت و شش آن درباره قائم آل محمد عليهم الصلاة والسلام است. ابوالفضائل شيخ بهايى در شرح حديث سى و ششم كتاب اربعينش گويد:

خاتمة انه يعجبنى كلام فى هذا المقام للشيخ العارف الكامل الشيخ محيى الدين بن عربى اورده فى كتاب الفتوحات المكية قال رحمه اللّه‌ فى الباب الثلاثمائة والست والستين من الكتاب المذكور انّ للّه‌ خليفة يخرج من عترة رسول اللّهˆ من ولد فاطمةƒ يواطى اسمه اسم رسول اللّه‌ˆ جده الحسين بن على‡ يبايع بين الركن والمقام، يشبه رسول اللّهˆ في الخلق بفتح الخاء وينزل عنه فى الخلق بضم الخاء الخ.

در فتوحات چاپ شده چه از طبع بولاق در چهار مجلد و چه طبع ديگر مصر در هشت مجلد و چه چاپ بيروت همگى حسين را به حسن تحريف كرده‌اند مهم‌تر اينكه در اصل فتوحات پيش از تاريخ چاپ‌هاى ياد شده چند سطر از عبارت شيخ را كه امام قائم را تا پدرانش نام برده است برداشته‌اند. چنان‌كه عبدالواهاب شعرانى متوفاى ۹۷۳ در جلد دوم كتاب يواقيت و جواهر صفحة ۱۴۵ طبع دوم جامع ازهر مصر سنه ۱۳۰۷ ه عبارت شيخ را از باب مذكور چنين روايت و نقل كرده است:

وعبارة الشيخ محيى الدين فى الباب السادس والستين وثلاثمائة من الفتوحات: واعلموا انه لابدّ من خروج المهدى† لكن لا يخرج حتّى تمتلى‌ء الارض جوراً وظلماً فيملاها قسطاً وعدلاً ولو لم يكن من الدنيا الا يوم واحد طوّل اللّه‌ ذلك اليوم حتّى يلى ذلك الخليفة وهو من عترة رسول اللّه‌ˆ‌ من ولد فاطمة رضى اللّه‌ عنها جدّه الحسين بن على بن ابى‌طالب و والده حسن العسكرى بن الامام على النقى بالنون ابن محمد التقى بالتاء ابن الامام على الرضا ابن الامام موسي الكاظم ابن الامام جعفر الصادق ابن الامام محمد الباقر ابن الامام زين العابدين على ابن الامِام الحسين ابن الامام على ابن ابى‌طالب رضى‌الله‌عنه يواطى اسمه اسم رسول اللّهˆ يبايعه المسلمون بين الركن والمقام يشبه رسول اللّهˆ فى الخَلق بفتح الخاء وينزل عنه فى الخُلق بضمّها الخ.

تأييداً گوييم كه شيخ در چند جاى فتوحات تصريح كرده است كه به حضور امام قائم† شرفياب شده است. علاوه اينكه رسالة شق الجيب را فقط در بود آنجناب و غيبت وى نوشته است.

از اين‌گونه كتب محرّفه بسيار است كه اين عمل بسيار بسيار قبيح موجب عدم اعتماد انسان به كتب مطبوعه مى‌گردد و سبب سلب اطمينان بدانها مى‌شود.

۱۲. ر.ک: شرح فصوص الحكم قيصرى، آخر فصّ شيئى، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۸.

مربوط به دسته های: انسان شناسی عرفانی -

برچسب ها
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی پرتال خبری، توسط پارس نوین